مافیای سختگیر part 18
کوک : چته کر شدم ( سرد )
ا.ت : ااا کوک تویی .. چیزی نیست فقط یکم ترسیده بودم
کوک : اجوما رفت
ا.ت : اره
کوک : من میرم پایین
ا.ت : باشه
(ا.ت و کوک رفتنند پایین)
کوک : اجوما شام را آماده کرده ؟
ا.ت : اره بشین تا برات بیارم
کوک : باشه
(کوک نشست سر میز و ا.ت غذا را اورد )
ا.ت : بیا . اجوما برات کیمچی درست کرده
کوک : اووو دستش درد نکنه
ا.ت : شنیدم خیلی کیمچی دوست داری
کوک : اره
فلش بک بعد از شام
کوک : من میرم بخوابم
ا.ت : باشه. منم چند دقیقه دیگه میرم بخوابم
( کوک رفت بخوابه)
ا.ت ویو
کوک رفت بخوابه منم چند دقیقه بعد رفتم داخل اتاقم و میخواستم بخوابم . بارون خیلی شدید میومد رفتم روی تخت که یهو صدای رعد و برق وحشتناکی اومد . خیلی ترسیدم . پس تصمیم گرفتم برم پیش کوک بخوابم . رفتم دم در اتاق کوک و اروم در زدم
ا.ت : کوووک بیداری ( اروم )
کوک : ...
ا.ت : کووک ( اروم ) ( و رفت داخل)
کوک : چیشده
ا.ت : کوک من میترسم میگم میشه امشب پیش تو بخوابم
کوک : نه
ا.ت : فقط همین یه شب
کوک : گفتم که نه ( سرد)
ا.ت : اما ..
کوک : وقتی میگم نه یعنی نه ( بلند )
ا.ت : باشه ( بغض)
( ا.ت رفت)
ا.ت ویو
بغضم گرفته بود و حتی خیلی هم ناراحت بودم . رفتم داخل بالکن اتاقم که دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن بارون خیلی شدت گرفته بود و من خیس خیس شده بودم و داشتم با خودم حرف میزدم
کوک ویو
ا.ت اومد داخل اتاقم و گفت می خواد پیش من بخوابه و من گفتم نه . دوباره اصرار کرد که اینبار بهش بلند تر گفتم و اون گفت باشه و رفت. قشنگ از حرف زدنش معلوم بود که بغض کرده . میخواستم بخوابم اما همش فکرم پیش ا.ت
بود اما نمیدونم چرا . تصمیم گرفتم برم داخل اتاقش و ازش معذرت خواهی کنم . در زدم اما هیشکی جواب نداد رفتم داخل دیدم ا.ت نیست . دیدم در بالکن بازه . نه ا.ت مبادا اون کاری که فکر میکنم را انجام داده باشی . سریع رفتم دم در بالکن که دیدم ا.ت داره با خودش حرف میزند و گریه میکنه
ا.ت : اخه من چرا انقدر بدبختم چرا هیشکی بهم اهمیت نمیده . چرا هیشکی دوسم نداره . هه .. چرا نداره حتی شوهرم هم بهم اهمیت نمیده چه برسه به بقیه ( گریه)
کوک ویو
با تک تک حرف هایی که میزد قلبم درد میگرفت یعنی انقدر بهش سخت گذشته . باورم نمیشد . رفتم داخل بالکن و کشیدمش داخل اتاق
کوک : دیوونه ای اگر سرما بخوری چی ( یکم داد و عصبی)
ا.ت : ( نیشخند) مگه برات مهمه
کوک : اره ( بلند )
ا.ت : .......
کوک : بیا بشین اینجا تا موهات را خشک کنم
ا.ت : باشه ( اروم)
( ا.ت نشست و کوک داشت موهاش را خشک میکرد )
که یهو.....
خماری 😂
پارت ۱۸تموم شد 🤍🌸⭐✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸☺️🌸
ا.ت : ااا کوک تویی .. چیزی نیست فقط یکم ترسیده بودم
کوک : اجوما رفت
ا.ت : اره
کوک : من میرم پایین
ا.ت : باشه
(ا.ت و کوک رفتنند پایین)
کوک : اجوما شام را آماده کرده ؟
ا.ت : اره بشین تا برات بیارم
کوک : باشه
(کوک نشست سر میز و ا.ت غذا را اورد )
ا.ت : بیا . اجوما برات کیمچی درست کرده
کوک : اووو دستش درد نکنه
ا.ت : شنیدم خیلی کیمچی دوست داری
کوک : اره
فلش بک بعد از شام
کوک : من میرم بخوابم
ا.ت : باشه. منم چند دقیقه دیگه میرم بخوابم
( کوک رفت بخوابه)
ا.ت ویو
کوک رفت بخوابه منم چند دقیقه بعد رفتم داخل اتاقم و میخواستم بخوابم . بارون خیلی شدید میومد رفتم روی تخت که یهو صدای رعد و برق وحشتناکی اومد . خیلی ترسیدم . پس تصمیم گرفتم برم پیش کوک بخوابم . رفتم دم در اتاق کوک و اروم در زدم
ا.ت : کوووک بیداری ( اروم )
کوک : ...
ا.ت : کووک ( اروم ) ( و رفت داخل)
کوک : چیشده
ا.ت : کوک من میترسم میگم میشه امشب پیش تو بخوابم
کوک : نه
ا.ت : فقط همین یه شب
کوک : گفتم که نه ( سرد)
ا.ت : اما ..
کوک : وقتی میگم نه یعنی نه ( بلند )
ا.ت : باشه ( بغض)
( ا.ت رفت)
ا.ت ویو
بغضم گرفته بود و حتی خیلی هم ناراحت بودم . رفتم داخل بالکن اتاقم که دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن بارون خیلی شدت گرفته بود و من خیس خیس شده بودم و داشتم با خودم حرف میزدم
کوک ویو
ا.ت اومد داخل اتاقم و گفت می خواد پیش من بخوابه و من گفتم نه . دوباره اصرار کرد که اینبار بهش بلند تر گفتم و اون گفت باشه و رفت. قشنگ از حرف زدنش معلوم بود که بغض کرده . میخواستم بخوابم اما همش فکرم پیش ا.ت
بود اما نمیدونم چرا . تصمیم گرفتم برم داخل اتاقش و ازش معذرت خواهی کنم . در زدم اما هیشکی جواب نداد رفتم داخل دیدم ا.ت نیست . دیدم در بالکن بازه . نه ا.ت مبادا اون کاری که فکر میکنم را انجام داده باشی . سریع رفتم دم در بالکن که دیدم ا.ت داره با خودش حرف میزند و گریه میکنه
ا.ت : اخه من چرا انقدر بدبختم چرا هیشکی بهم اهمیت نمیده . چرا هیشکی دوسم نداره . هه .. چرا نداره حتی شوهرم هم بهم اهمیت نمیده چه برسه به بقیه ( گریه)
کوک ویو
با تک تک حرف هایی که میزد قلبم درد میگرفت یعنی انقدر بهش سخت گذشته . باورم نمیشد . رفتم داخل بالکن و کشیدمش داخل اتاق
کوک : دیوونه ای اگر سرما بخوری چی ( یکم داد و عصبی)
ا.ت : ( نیشخند) مگه برات مهمه
کوک : اره ( بلند )
ا.ت : .......
کوک : بیا بشین اینجا تا موهات را خشک کنم
ا.ت : باشه ( اروم)
( ا.ت نشست و کوک داشت موهاش را خشک میکرد )
که یهو.....
خماری 😂
پارت ۱۸تموم شد 🤍🌸⭐✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸☺️🌸
۲۳.۰k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.