part 62
#part_62
#فرار
فوری متوجه ترس توی چهرم شد برگشت و جدی به کتی جون نگاه کرد
- مامان بزار برای روز دیگه من خستم
کتی جونم با ناراحتی سرشو تکون داد
- باشه مادر هرجور راحتی واسه شب دیگه
دلم به حالش سوخت این زن بعد چند سال اومده ایران و به خاطر من نمیتونه بره بیرون ولی منم نمیتونستم برم اگه منو ببینن حتی یه درصد !!سرمو تکون دادمو به ارسلان که داشت نگام میکرد لبخند زدم کاملا بی اراده این پسر اونقدرا هم بد نبود شاید تمام تصور من از همه پسرا برمیگشت به سامان و کاراش ..ولی ارسلانو سامان اصلا شبیه هم نبودن تو زمانی که هر روز مجبور بودم ریخت نحس سامانو ببینم روز به روز بیشترپی میبردم سامان واقعا روانیه ولی ارسلان با اینکه خیلی مغروره ولی تو شرایط بد میتونه درک کنه و کمک
درست مثل الان انگشت اشارمو کشیدم کنار شقیقه هام امشب خیلی میرفتم تو فکر و این اصلا واسه نقشی که داشتم جلوی کتی جون بازی میکردم خوب نبود سعی کردم حواسمو بدم به حرفای کتی جون صدای فوق العاده ای داشت مثل گوینده های رادیو بود ادم دوست داشت فقط بشینه به حرفاش گوش بده
- حالا این جشنتونو کی میخواین بگیرین ؟
ارسلان که معلوم بود زیاد ازین جریان جشن راضی نیست دستی تو موهاش کشید تواین مدت فهمیده بودم وقتی اینکارو میکنه یا عصبیه یا کلافست یا گیج.... از فکر خودم تعجب کردم جونم نظریه !!!
- مامان جان حالا واسه این کارا خیلی زوده بزاریدخستگیتون دربره حتما میگیریم
کتی جون دلخور شد کاملا معلوم بود
- وا مادر همچین میگی خسته ای انگار از خود لندن تا اینجا پیاده اومدم بابا خستگی مال صبح بود که با خواب رفع شد
دیانا فوری ابرو بالا انداخت و با لبخند مصنوعی جمعش کرد
- ارسلان کتی جون راست میگه دیگه بیخودی نگران نباش
ارسلانم ناچار تایید کرد
- من حرفی ندارم پس بزاریم پس فردا شب که فردام کاراشو بکنیم
بعد همه به من نگاه کردن که کلا ساکت بودم لبخند زدم
- خوبه منم موافقم
دیانت و کتی جون لبخند زدن و ارسلان با یه اخم خیلی محو رفت تو فکر خیلی دوست داشتم بدونم چرا با دور همی مخالف بود یهو فکرکردم نکنه از معرفی من به خانوادشون خوشش نمیاد یا مثلا براش افت داره من باهاش باشم ؟؟
اره دیگه چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟؟
#فرار
فوری متوجه ترس توی چهرم شد برگشت و جدی به کتی جون نگاه کرد
- مامان بزار برای روز دیگه من خستم
کتی جونم با ناراحتی سرشو تکون داد
- باشه مادر هرجور راحتی واسه شب دیگه
دلم به حالش سوخت این زن بعد چند سال اومده ایران و به خاطر من نمیتونه بره بیرون ولی منم نمیتونستم برم اگه منو ببینن حتی یه درصد !!سرمو تکون دادمو به ارسلان که داشت نگام میکرد لبخند زدم کاملا بی اراده این پسر اونقدرا هم بد نبود شاید تمام تصور من از همه پسرا برمیگشت به سامان و کاراش ..ولی ارسلانو سامان اصلا شبیه هم نبودن تو زمانی که هر روز مجبور بودم ریخت نحس سامانو ببینم روز به روز بیشترپی میبردم سامان واقعا روانیه ولی ارسلان با اینکه خیلی مغروره ولی تو شرایط بد میتونه درک کنه و کمک
درست مثل الان انگشت اشارمو کشیدم کنار شقیقه هام امشب خیلی میرفتم تو فکر و این اصلا واسه نقشی که داشتم جلوی کتی جون بازی میکردم خوب نبود سعی کردم حواسمو بدم به حرفای کتی جون صدای فوق العاده ای داشت مثل گوینده های رادیو بود ادم دوست داشت فقط بشینه به حرفاش گوش بده
- حالا این جشنتونو کی میخواین بگیرین ؟
ارسلان که معلوم بود زیاد ازین جریان جشن راضی نیست دستی تو موهاش کشید تواین مدت فهمیده بودم وقتی اینکارو میکنه یا عصبیه یا کلافست یا گیج.... از فکر خودم تعجب کردم جونم نظریه !!!
- مامان جان حالا واسه این کارا خیلی زوده بزاریدخستگیتون دربره حتما میگیریم
کتی جون دلخور شد کاملا معلوم بود
- وا مادر همچین میگی خسته ای انگار از خود لندن تا اینجا پیاده اومدم بابا خستگی مال صبح بود که با خواب رفع شد
دیانا فوری ابرو بالا انداخت و با لبخند مصنوعی جمعش کرد
- ارسلان کتی جون راست میگه دیگه بیخودی نگران نباش
ارسلانم ناچار تایید کرد
- من حرفی ندارم پس بزاریم پس فردا شب که فردام کاراشو بکنیم
بعد همه به من نگاه کردن که کلا ساکت بودم لبخند زدم
- خوبه منم موافقم
دیانت و کتی جون لبخند زدن و ارسلان با یه اخم خیلی محو رفت تو فکر خیلی دوست داشتم بدونم چرا با دور همی مخالف بود یهو فکرکردم نکنه از معرفی من به خانوادشون خوشش نمیاد یا مثلا براش افت داره من باهاش باشم ؟؟
اره دیگه چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟؟
۲.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.