پارت۴ خاله راضیه گفت میزو چیدم بیاین شام همه پا شدن رفتن
پارت۴ خاله راضیه گفت _میزو چیدم بیاین شام همه پا شدن رفتن طرف میز من رفتم هدفنو از امیرطاها پسر خاله بدریه ک ۱۳ سالشه و بچه درس خونیه و گرفتم ازشون خداحافظی کردم خاله راضیع گفت_بزار ب مجتبی بگم بیاد ببرتت دیر وقته تنهایی +ن خاله اسنپ گرفتم ممنون خداحافظ سوار تاکسی شدم و زنگ زدم میلاد +سلام من راه افتادم دارم میام کجا بیام _سلام بسلامتی لوکیشن میفرستم برات خواهر خداحافظ چند دقیقه نگذشت ک لوکیشن هتل ۵ ستاره شیراز ک خیلی هم معروفه و نزدیک دروازه قران هستش فرستاد و ب راننده ک آقای مسنی بود خیلی و هم مهربون گفتم و حرکت کرد ازپشت شیشه ب عقب نگاه کردم دیدم خاله راضیه داره دست تکون میده و گریه میکنه دست تکون دادم و قلب براش گرفتم بعد نیم ساعت بدون ترافیک رسیدم حساب کردم و آقای راننده گفت باهام میاد بعد ک منو سپرد دست داداشم خیالش راحت شد دیگ میره رفتیم داخل گوشیو از کیفم در آوردم و زنگ میلاد زدم
۱۳.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.