/ONE SHOT /
اون روز بوفورین دیر به محل حادثه رسید و منجر به مرگ یه بچه ۶ ساله شد ، اومه میا هم بدجور زخمی شده بود . خلاصه همه ریخته بودن به هم . ( دلیل به عهده ی خودتون ) همین طور سوئو هم بخاطر ( ... ) ریخته بود بهم . وقتی رسید خونه اش در خونه رو زدن . از زبان ا/ت = در خونه ی سوئو رو زدم ، شنیدم امروز توی خیابون اصلی چی شده ، اومدم ببینم حالش خوبه یا نه . از زبان سوئو = در خونمو زدن ، الان اصلا حوصله ندارم . رفتم و درو باز کردم ...اون ا/ت بود ! ا/ت: سوئو ! حالت خوبه ! زخمی که نشدی ؟ ببینم جایی که نشکست.....از زبان سوئو = الان واقعا توی حال خودم نبودم ، ا/ت هم داشت پشت سد هم سئوال میکرد دیگه طاقتم سر اومد و ..... حرف ا/ت با حرفی که سوئو زد قطع شد : اصلا به تو چه دخلی داره که خوبم یا نه !... ا/ت : سوئو ... سوئو : وقتی یه بچه ۶ ساله به خاطر تو میمیره تو ناراحت نمیشی ؟ وقتی رهبرت که همیشه بهت انگیزه میده بدجور زخمی شه عصبانی نمیشی ؟ بعد هم که یه نفر بیاد و سئوال پیچت کن.... حرف سوئو با دیدن اشکای ا/ ت قطع شد . ا/ت : ب..ببخشید . من..نمیدونم چه حسی داره ولی هق نگران..ت بودم . ببخشید که با...ب..ا عث ناراحتیت شدم هق . بعد بدو بدو به سمت کوچه پس کوچه ها حرکت کردی . سوئو وقتی به خودش اومد سریع ژاکتشو برداشت ( توجه ، لباست آستین کوتاه بوده و هوا سرد بوده واسه همین ژاکتشو برات برداشت . ) و دوید سمتت ......... این داستان ادامه دارد .
FOLLOW =FOLLOW BACK / فالو = فالو بک
FOLLOW =FOLLOW BACK / فالو = فالو بک
۱.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.