ازدواج اجباری پارت ۸۱
#ازدواج_اجباری
دکتر :
اقای پارک
فکرنمیکنم به همین زودیا بهوش بیان
و رفتن کما ..
ویو ات :
با چیزی که گفت دیگه نفهمیدم
بعدش چی شد
و چشام سیاهی رفت...
فقط صدای لینا رو میشنیدم
که میگفت ات ..ات
ویو لینا :
دیدم که ات افتاد زمین
اسمشو صدا زدم
و هرکاری کردم جواب نداد ( خو عزیزم مرده دیگه🗿)
دکترا ات رو بردن و یه سرم بهش زدن ..!
بالا سر ات وایسا بودم
تا بهوش بیاد ..
لینا : خانم دکتر
دکتر : بله؟
لینا : برای بچه اش که اتفاقی نیوفتاده ؟
دکتر : نه
ولی الان تو شرایط خیلی سختی هستند ..!
با هر اتفاقی ممکنه حالشون بد بشه
باید خیلی مواظب باشید ...
لینا : ممنونم ازتون ...
ات : ل..لینا(با بغض)
لینا : جونم
ات : ج..جیمین کماست ؟(باگریه)
لینا:
کماست ولی حالش بزودی خوب میشه
و میاد پیشمون
ات : حق..حق...
میخام ببینمش ..
لینا : اجازه ملاقاتنیست
ولی بزار ببینم میتونم کاریش کنم
ات : ب..باشه مرسی
لینا رفت پیش دکتر :
لینا :
دکتر
زنش میتونه جیمینو ببینه ؟
دکتر :
به هیچ عنوان
ایشون الان تو کمان ..!
اصلا نمیشه
لینا :
تروخدا فقط پنج دقیقه
تروخدا
زنشه
حاملست
نگرانه
دکتر : فقط پنج دقیقه
بیشتر نشه
لینا : ممنونم..خیلی ممنونمم
لینا رفت پیش ات
لینا : ات..میتونی پاشی
بری جیمینو ببینی
ولی فقط پنج دقیقه
دکتر گفت
بیشتر نشه ..!
ات : باشه
ات لباس مخصوص پوشید و رفت پیش جیمین (اسم لباسو نمیدونم )
ات :
جیمینم ..
جیمینا
میشه چشماتو باز کنی ؟ حق..حق..ببخشید..اصلا چشماتو باز کن بیا کتکم بزن..حق..حق..همش تقصیر منه..حق..حق..ببخشید
میدونی من عاشقتم خیلی دوستت دارم
حتی اگه تا اخر عمرم عاشقم نباشی
من دوستت دارم و خواهم داشت
میدونی ۳ ماه دیگع جنسیت بچمون مشخص میشه
تا اون موقع بهوش بیایی ها
خوب ؟
حق.حق...
وقتم تمومه باید برم
جیمیناا
پیشت میمونم شب
بوس بهت
ویو ات :
خوانواده جیمین نشسته بودن
و همه با چهره ناامیدی وایسا بودن
ات : چ..چیزی شده؟
لینا : ر..راستش ات ..
جیمین....
خماریی😂😔
دکتر :
اقای پارک
فکرنمیکنم به همین زودیا بهوش بیان
و رفتن کما ..
ویو ات :
با چیزی که گفت دیگه نفهمیدم
بعدش چی شد
و چشام سیاهی رفت...
فقط صدای لینا رو میشنیدم
که میگفت ات ..ات
ویو لینا :
دیدم که ات افتاد زمین
اسمشو صدا زدم
و هرکاری کردم جواب نداد ( خو عزیزم مرده دیگه🗿)
دکترا ات رو بردن و یه سرم بهش زدن ..!
بالا سر ات وایسا بودم
تا بهوش بیاد ..
لینا : خانم دکتر
دکتر : بله؟
لینا : برای بچه اش که اتفاقی نیوفتاده ؟
دکتر : نه
ولی الان تو شرایط خیلی سختی هستند ..!
با هر اتفاقی ممکنه حالشون بد بشه
باید خیلی مواظب باشید ...
لینا : ممنونم ازتون ...
ات : ل..لینا(با بغض)
لینا : جونم
ات : ج..جیمین کماست ؟(باگریه)
لینا:
کماست ولی حالش بزودی خوب میشه
و میاد پیشمون
ات : حق..حق...
میخام ببینمش ..
لینا : اجازه ملاقاتنیست
ولی بزار ببینم میتونم کاریش کنم
ات : ب..باشه مرسی
لینا رفت پیش دکتر :
لینا :
دکتر
زنش میتونه جیمینو ببینه ؟
دکتر :
به هیچ عنوان
ایشون الان تو کمان ..!
اصلا نمیشه
لینا :
تروخدا فقط پنج دقیقه
تروخدا
زنشه
حاملست
نگرانه
دکتر : فقط پنج دقیقه
بیشتر نشه
لینا : ممنونم..خیلی ممنونمم
لینا رفت پیش ات
لینا : ات..میتونی پاشی
بری جیمینو ببینی
ولی فقط پنج دقیقه
دکتر گفت
بیشتر نشه ..!
ات : باشه
ات لباس مخصوص پوشید و رفت پیش جیمین (اسم لباسو نمیدونم )
ات :
جیمینم ..
جیمینا
میشه چشماتو باز کنی ؟ حق..حق..ببخشید..اصلا چشماتو باز کن بیا کتکم بزن..حق..حق..همش تقصیر منه..حق..حق..ببخشید
میدونی من عاشقتم خیلی دوستت دارم
حتی اگه تا اخر عمرم عاشقم نباشی
من دوستت دارم و خواهم داشت
میدونی ۳ ماه دیگع جنسیت بچمون مشخص میشه
تا اون موقع بهوش بیایی ها
خوب ؟
حق.حق...
وقتم تمومه باید برم
جیمیناا
پیشت میمونم شب
بوس بهت
ویو ات :
خوانواده جیمین نشسته بودن
و همه با چهره ناامیدی وایسا بودن
ات : چ..چیزی شده؟
لینا : ر..راستش ات ..
جیمین....
خماریی😂😔
۱۵.۷k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.