دیدار بعد تناسخ ( پارت 7 )
اون پسرا وقتی شینوبو رو با من دیدن گارد میزدی خونشون بالا نمی اومد.
اومدن رو به من گفتن: تو دوس پسر شینوبوئی؟
منم با اعتماد بنفس گفتم: آره خودمم. مشکلی داری؟
اونی که به نظر قلدر ترین میومد جلو اومد و گفت: تو اصلا چند سالته بچه راهنمایی؟
این جمله دیگه واقعا عصبانیم کرده بود. گفتم: شما که ازم کوچیکترین بچه سوسولا. من 21 سالمه. باهام مشکلی داری؟
بعد رو به شینوبو کردم و گفتم: فک کنم اینا نمیدونن من کی هستم.
بعد رو به بچه دبیرستانیا کردمو گفتم: این دختر که اسمش شینوبوئه دوس دختر منه. و دوس پسرشم منم.
بعد دست شینوبو رو تو دستم گرفتم و گفتم: اگه یه بترم سر به سر دوس دخترم بذارین خودتونو مرده بدونین.
بعد قیافه ام رو یه جوری ترسناک کردم که از ترس پا به فرار گذاشتن.
شینوبو: ممنون. راستشو بخوای حال کردم با این دعوا. کاش رابطمون واقعی بود.
گفتم: چرا که نه؟ میخوای رابطمون واقعی بشه؟
ادامه دارد...
اومدن رو به من گفتن: تو دوس پسر شینوبوئی؟
منم با اعتماد بنفس گفتم: آره خودمم. مشکلی داری؟
اونی که به نظر قلدر ترین میومد جلو اومد و گفت: تو اصلا چند سالته بچه راهنمایی؟
این جمله دیگه واقعا عصبانیم کرده بود. گفتم: شما که ازم کوچیکترین بچه سوسولا. من 21 سالمه. باهام مشکلی داری؟
بعد رو به شینوبو کردم و گفتم: فک کنم اینا نمیدونن من کی هستم.
بعد رو به بچه دبیرستانیا کردمو گفتم: این دختر که اسمش شینوبوئه دوس دختر منه. و دوس پسرشم منم.
بعد دست شینوبو رو تو دستم گرفتم و گفتم: اگه یه بترم سر به سر دوس دخترم بذارین خودتونو مرده بدونین.
بعد قیافه ام رو یه جوری ترسناک کردم که از ترس پا به فرار گذاشتن.
شینوبو: ممنون. راستشو بخوای حال کردم با این دعوا. کاش رابطمون واقعی بود.
گفتم: چرا که نه؟ میخوای رابطمون واقعی بشه؟
ادامه دارد...
۲.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.