پارت13
اروم انگشتش رو کشید رویه لبم<br>
_نظرت چیه یکم بوست کنم؟<br>
+نه نه<br>
_چراا؟ <br>
+ولش اصن دستشویی کجاست؟ <br>
_چیشد جیش داری<br>
با خنده گفتم: یاااااا<br>
اروم دستمو گرفت برد سمت دستشویی<br>
تا رفتم داخلو درو بستم<br>
بغضم ترکید<br>
فکرشو نمیکردم جونگکوکه من انقدر خراب شده باشه<br>
اروم گریه میکردو صورتمو اب میزدم<br>
اون خیلی داره عذاب میکشه<br>
بسته نمیخوام بیشتر از این اسیب ببینه باید یه کاری کنم براش<br>
رفتم بیرون<br>
دیدم جلویه دستشویی وایستاده داره مظلوم نگاهم میکنه<br>
باز بغضم گرفت<br>
اروم صورتمو خشک کردم<br>
+چیه؟ <br>
_هیچی <br>
+چرا اینجایی؟ <br>
_منتظرت بودم<br>
+واا<br>
لبخندی زد<br>
اومد دستمو گرف ببرتم بالا<br>
دستمو از تو دستش کشیدم<br>
برگشت با بغض نگاهم کرد<br>
+م.. من پایین میخوابم برو بالا<br>
_چ.. چرا؟ <br>
+برو بالا<br>
_خب چرا اخه<br>
عصبی شدمو با داد گفتم<br>
+میگم برو بالا<br>
کوک تویه چشاش اشک جمع شد<br>
جدیدا خیلی زود گریش میگرفت<br>
_باشه باشه اروم باش<br>
اروم رفت بالا درو بست<br>
نشستم رویه کاناپه<br>
چراغا خاموش بود<br>
داشتم با بغض پوست دستمو میکندم<br>
بعد از 50 دقیقه کوک اومد پایین<br>
اومد سمته من<br>
داشت نگاهم میکرد<br>
_اذیتت کردم؟(اروم گفت!) <br>
+نه<br>
_پس چرا یهو<br>
+ول کن حصله ندارم<br>
هیجی نگفت چراغ مطالعه رویه میزش رو روشن کردم<br>
دیدم رویه گونه کوک خیسه<br>
گریه کرده بود؟ بخاطر داد و رفتار من ینی؟ اخه انقدر زود رنج نبود کوک<br>
اروم دستشو گذاشت رویه دستم<br>
دستمو محکم کشیدم<br>
_میگی چیشده چاگیا؟ <br>
هم دلم میسوخت همم اون اتفاق کوفتی تو سرم بود<br>
+به من نگو چاگیا من چاگیایه تو نیستم<br>
هیچی نگفت <br>
ازش فاصله گرفتم <br>
کوک نگاهی کردو<br>
بلند شد رفت بالا<br>
نیم ساعت بعد... <br>
داشتم تویه گوشیم ور میرفتم<br>
هیچ خبری از کوک نبود<br>
رفتم اروم بالا<br>
فک کردم خوابش برده<br>
در رو باز کردم دیدم نشسته رویه تخت سرش رویه زانوهاشه<br>
هیچی نگفتمو نگاهش میکردم<br>
متوجه شد اومدم<br>
کلاه هودیشو گذاشت سرش <br>
اروم پاهاشو باز کرد نگاهم کرد<br>
_یه لحظه بیا اینجا! <br>
+... <br>
با صدایه گرفته میگفت<br>
_یه لحظه.....فقد<br>
رفتم نشستم وسط پاهاش<br>
اروم سرشو اورد بالا<br>
گونه هاش و مژه هاش خیس بودن سره دماغش قرمز بود چشاش باد کرده بودن<br>
اروم دستشو گذاشت رویه صورتم<br>
_من کاری نکردم یهو سرم داد زدی این که منتظرت بودم عصبیت کرد اره چاگی؟ <br>
هیچی نگفتم و به دستام نگاه میکردم<br>
_منو نگاه کن<br>
نگاهش نکردم<br>
چون اگه نگاهش میکردم بغضم میگرفت<br>
با بغض گفت: منو نگاه کن یه لحظه<br>
نگاهش کردم<br>
اروم صورتمو نوازش کردو گفت؛ کاری کردم من؟ <br>
اشک رویه مژه هاش قلبمو به درد میاورد<br>
چشامو از چشاش گرفتم<br>
_باشه نگو اینجا بخواب من میرم پایین<br>
ادامه دارد...
_نظرت چیه یکم بوست کنم؟<br>
+نه نه<br>
_چراا؟ <br>
+ولش اصن دستشویی کجاست؟ <br>
_چیشد جیش داری<br>
با خنده گفتم: یاااااا<br>
اروم دستمو گرفت برد سمت دستشویی<br>
تا رفتم داخلو درو بستم<br>
بغضم ترکید<br>
فکرشو نمیکردم جونگکوکه من انقدر خراب شده باشه<br>
اروم گریه میکردو صورتمو اب میزدم<br>
اون خیلی داره عذاب میکشه<br>
بسته نمیخوام بیشتر از این اسیب ببینه باید یه کاری کنم براش<br>
رفتم بیرون<br>
دیدم جلویه دستشویی وایستاده داره مظلوم نگاهم میکنه<br>
باز بغضم گرفت<br>
اروم صورتمو خشک کردم<br>
+چیه؟ <br>
_هیچی <br>
+چرا اینجایی؟ <br>
_منتظرت بودم<br>
+واا<br>
لبخندی زد<br>
اومد دستمو گرف ببرتم بالا<br>
دستمو از تو دستش کشیدم<br>
برگشت با بغض نگاهم کرد<br>
+م.. من پایین میخوابم برو بالا<br>
_چ.. چرا؟ <br>
+برو بالا<br>
_خب چرا اخه<br>
عصبی شدمو با داد گفتم<br>
+میگم برو بالا<br>
کوک تویه چشاش اشک جمع شد<br>
جدیدا خیلی زود گریش میگرفت<br>
_باشه باشه اروم باش<br>
اروم رفت بالا درو بست<br>
نشستم رویه کاناپه<br>
چراغا خاموش بود<br>
داشتم با بغض پوست دستمو میکندم<br>
بعد از 50 دقیقه کوک اومد پایین<br>
اومد سمته من<br>
داشت نگاهم میکرد<br>
_اذیتت کردم؟(اروم گفت!) <br>
+نه<br>
_پس چرا یهو<br>
+ول کن حصله ندارم<br>
هیجی نگفت چراغ مطالعه رویه میزش رو روشن کردم<br>
دیدم رویه گونه کوک خیسه<br>
گریه کرده بود؟ بخاطر داد و رفتار من ینی؟ اخه انقدر زود رنج نبود کوک<br>
اروم دستشو گذاشت رویه دستم<br>
دستمو محکم کشیدم<br>
_میگی چیشده چاگیا؟ <br>
هم دلم میسوخت همم اون اتفاق کوفتی تو سرم بود<br>
+به من نگو چاگیا من چاگیایه تو نیستم<br>
هیچی نگفت <br>
ازش فاصله گرفتم <br>
کوک نگاهی کردو<br>
بلند شد رفت بالا<br>
نیم ساعت بعد... <br>
داشتم تویه گوشیم ور میرفتم<br>
هیچ خبری از کوک نبود<br>
رفتم اروم بالا<br>
فک کردم خوابش برده<br>
در رو باز کردم دیدم نشسته رویه تخت سرش رویه زانوهاشه<br>
هیچی نگفتمو نگاهش میکردم<br>
متوجه شد اومدم<br>
کلاه هودیشو گذاشت سرش <br>
اروم پاهاشو باز کرد نگاهم کرد<br>
_یه لحظه بیا اینجا! <br>
+... <br>
با صدایه گرفته میگفت<br>
_یه لحظه.....فقد<br>
رفتم نشستم وسط پاهاش<br>
اروم سرشو اورد بالا<br>
گونه هاش و مژه هاش خیس بودن سره دماغش قرمز بود چشاش باد کرده بودن<br>
اروم دستشو گذاشت رویه صورتم<br>
_من کاری نکردم یهو سرم داد زدی این که منتظرت بودم عصبیت کرد اره چاگی؟ <br>
هیچی نگفتم و به دستام نگاه میکردم<br>
_منو نگاه کن<br>
نگاهش نکردم<br>
چون اگه نگاهش میکردم بغضم میگرفت<br>
با بغض گفت: منو نگاه کن یه لحظه<br>
نگاهش کردم<br>
اروم صورتمو نوازش کردو گفت؛ کاری کردم من؟ <br>
اشک رویه مژه هاش قلبمو به درد میاورد<br>
چشامو از چشاش گرفتم<br>
_باشه نگو اینجا بخواب من میرم پایین<br>
ادامه دارد...
۴.۳k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.