وانشات تهنی
وانشات تهنی
از زبان جنی
گوشی رو قطع کردم نگاهی به ته انداختم
_چکار کنیم
ته_کاری نمیشه کرد ....میریم
خوشحال شدم چون تولد دوستم لیسا بود
ته_ولی.....
_ولی چی
ته_باید چند تا چیز رو رعایت کنی
_باش..هرچی تو بگی
ته_یک ..به هیچ انوان لباس باز نمی پوشی لباست باید تا زانوت بیاد و بالا تنت رو کاملا پوشونده باشه.....دو..نزدیک پسرا نمیشی.....سه...سوتی هم نمیدی که منو تو با همیم ..چهار..مستم نمی کنی
_همیناست دیگه
ته_فعلا اره...ولی ممکنه تا شب بهش اضافه شه
لبخند زدم رفتم جلو و بوسه ریزی رو بلش زدم
و کیوت گفتم_مرسی....ته...توبهترین مرد دنیا(ایش چه بی نم...تو که انقدر لوس نبودی جنی)
ته منو تو بغلش کشید گفتم_توهم بهترین بیبی دنیایی
لبخند زدم و خودم رو بیشتر تو آغوشش کشدم
تولد دوست صمیمی م لیسا بود و دوست پسرش توی کلوپ براش تولد گرفته بود از اونجایی که کوک دوست صمیمی ته بود اونم دعوت بود ولی چون هیچ کس از رابطه من و ته خبر نداره بیاد تو مهمونی جوری رفتار میکردیم که همو نمیشناسیم
.........لباس م رو پوشیدم و یه کیف کفش ستم برداشتم(تو عکس بالا هست)
یه اریش مختصر برای اینکه ته گیرنده کردماز اتاق رفتم بیرون ته روی مبل نشسته بود یه کت تک پوشیده بود صداش کردم
_ته
برگشت سمتم نگاهی بهم کرد گفت_تو این لباس که گردنت پیداست
_ته خودت میدونی لباس بهتر از این ندارم این لباس بسته ترینش بود
نفسش رو بی رون داد گفت_باشه بریم
_کجا...ماکه نمی تونیم باهم بریم
ته_راست میگی
_تو برو من به جیسو میگم منو با خودش بیاره
ته_اوکی
تلفنم رو برداشتم زنگ زدم به جیسو اونم گفت تا یه ربع دیگه میاد دنبالم بعد از یک ربع بلاخره اومد
باهم به سمت کلوپ حرکت کردیم رفتم پیش لیسا و بغلش کردم
لیسا_وای جنی اودی
_لیسا داری خفم میکنی
لیسا ولم کرد_ببخشید
جنی_تولدت مبارک عشقم
لیسا_مرسی بعد از اینکه جیسو هم اومد منتظر رزی موندیم که یهو دیدیم بایه پسر خیلی خوشگل اومد داخل
جیسو_بیا این نیم وجبی از سینگلی در اومد من هنو سینگلم
جنی_پ من چی (اره جون عمت...اون من بودم صبح تو بهترین مرد دنیا..کردم...هان) اومد نزدیک مون اول لیسارو بغل کرد بعد من و بعد جیسو و رفت عقب
جیسو_معرفی نمی کنی
رزی_اممم.....دوست پس......
که پسره نزاشت ادامه بده گفت_پارک جیمینم همسر ایندش
رزی به دست جیمین زد
_حالا دوست پسر پیدا میکنی بما نمیگی
رزی_امروز اومدم بگم دیگه
خندیدم
بعد از اینکه لیسا از ما سیر شد رفت تا به بقیه کسایی که اومدن سلامی بکنه
با جیسو یکجا واستادیم خیلی از دختر پسرا وسط بودن داشت میرقسیدن یکی برامون مشروب اورد ولی من قبول نکردم جیسو یه لیوان کامل خورد که مطمعنم که کاملا مست میشه
نگاهم رو تو سالن چر خوندم که بلاخره ته ........
ادامه پست بعد
از زبان جنی
گوشی رو قطع کردم نگاهی به ته انداختم
_چکار کنیم
ته_کاری نمیشه کرد ....میریم
خوشحال شدم چون تولد دوستم لیسا بود
ته_ولی.....
_ولی چی
ته_باید چند تا چیز رو رعایت کنی
_باش..هرچی تو بگی
ته_یک ..به هیچ انوان لباس باز نمی پوشی لباست باید تا زانوت بیاد و بالا تنت رو کاملا پوشونده باشه.....دو..نزدیک پسرا نمیشی.....سه...سوتی هم نمیدی که منو تو با همیم ..چهار..مستم نمی کنی
_همیناست دیگه
ته_فعلا اره...ولی ممکنه تا شب بهش اضافه شه
لبخند زدم رفتم جلو و بوسه ریزی رو بلش زدم
و کیوت گفتم_مرسی....ته...توبهترین مرد دنیا(ایش چه بی نم...تو که انقدر لوس نبودی جنی)
ته منو تو بغلش کشید گفتم_توهم بهترین بیبی دنیایی
لبخند زدم و خودم رو بیشتر تو آغوشش کشدم
تولد دوست صمیمی م لیسا بود و دوست پسرش توی کلوپ براش تولد گرفته بود از اونجایی که کوک دوست صمیمی ته بود اونم دعوت بود ولی چون هیچ کس از رابطه من و ته خبر نداره بیاد تو مهمونی جوری رفتار میکردیم که همو نمیشناسیم
.........لباس م رو پوشیدم و یه کیف کفش ستم برداشتم(تو عکس بالا هست)
یه اریش مختصر برای اینکه ته گیرنده کردماز اتاق رفتم بیرون ته روی مبل نشسته بود یه کت تک پوشیده بود صداش کردم
_ته
برگشت سمتم نگاهی بهم کرد گفت_تو این لباس که گردنت پیداست
_ته خودت میدونی لباس بهتر از این ندارم این لباس بسته ترینش بود
نفسش رو بی رون داد گفت_باشه بریم
_کجا...ماکه نمی تونیم باهم بریم
ته_راست میگی
_تو برو من به جیسو میگم منو با خودش بیاره
ته_اوکی
تلفنم رو برداشتم زنگ زدم به جیسو اونم گفت تا یه ربع دیگه میاد دنبالم بعد از یک ربع بلاخره اومد
باهم به سمت کلوپ حرکت کردیم رفتم پیش لیسا و بغلش کردم
لیسا_وای جنی اودی
_لیسا داری خفم میکنی
لیسا ولم کرد_ببخشید
جنی_تولدت مبارک عشقم
لیسا_مرسی بعد از اینکه جیسو هم اومد منتظر رزی موندیم که یهو دیدیم بایه پسر خیلی خوشگل اومد داخل
جیسو_بیا این نیم وجبی از سینگلی در اومد من هنو سینگلم
جنی_پ من چی (اره جون عمت...اون من بودم صبح تو بهترین مرد دنیا..کردم...هان) اومد نزدیک مون اول لیسارو بغل کرد بعد من و بعد جیسو و رفت عقب
جیسو_معرفی نمی کنی
رزی_اممم.....دوست پس......
که پسره نزاشت ادامه بده گفت_پارک جیمینم همسر ایندش
رزی به دست جیمین زد
_حالا دوست پسر پیدا میکنی بما نمیگی
رزی_امروز اومدم بگم دیگه
خندیدم
بعد از اینکه لیسا از ما سیر شد رفت تا به بقیه کسایی که اومدن سلامی بکنه
با جیسو یکجا واستادیم خیلی از دختر پسرا وسط بودن داشت میرقسیدن یکی برامون مشروب اورد ولی من قبول نکردم جیسو یه لیوان کامل خورد که مطمعنم که کاملا مست میشه
نگاهم رو تو سالن چر خوندم که بلاخره ته ........
ادامه پست بعد
۲۱.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.