ازدواج اجباری پارت ۹
سانمین : بورا میگم یه چیزی بگم
بورا : چی ؟
سانمین : خب یه پسر بهم پیشنهاد داده بهش چی بگم
بورا : خب بذار یبار ببینیمش
سانمین : اوکی کی بریم
بورا : فردا بعد از ظهر
سانمین : باشه
بورا : میگم اسمش چیه ؟
سانمین : یونهی
بورا : باشه فردا میریم پیشش
چقدر اسمش آشنا بود
سانمین : باشه پس بهش زنگ میزنم
پرش زمانی به فردا
ویو بورا
با یه خواب خیلی بد از خواب پریدم تمام بدنم داشت میلرزید
سانمین : چیشده بورا خوبی
بورا : نه (ترسیده)
سانمین : چرا رنگت پریده بذار برم برات آب بیارم
رفتم براش آب آوردم
سانمین : چت شد یهو خوبی؟
بورا : سانمین خواب دیدم جین رو دارن جلو چشمام میکشن (گریه)
سانمین : گریه نکن خوشگلم
بورا : کاش زودتر حافظش برگرده (بغض)
سانمین : برمیگرده راستی اومدم بهت بگم که یه ساعت دیگه با یونهی قرار دارم
بورا : اوکی الان حاضر میشم
سانمین : رفتم یه لباس پوشیدم و آرایش ملایم کردم و باهم رفتیم تو ماشین
بورا : خب کجا باهاش قرار داری
سانمین : تو کافه
بورا : آها
دیگه هیچ حرفی نزدیم تا اونجا که رسیدیم و رفتم و با کسی که دیدم شوکه شدم اون برادرم بود
بورا : یونهی (داد)
یونهی : آجی خودتی
بورا : داداش (گریه)
پریدم بغلش
بورا : دلم برات تنگ شده بود داداشی
یونهی : من بیشتر عزیزم
سانمین : شماها همو میشناسین
بورا : یونهی داداشمه
یونهی : بورا چه نسبتی با سانمین داری
بورا : دوست صمیمیمه
یونهی : خب بیاین بشینین
بورا : اوکی
یونهی : مامان و بابا همه چی رو بهم گفتن کی میری سئول
بورا : یه سال دیگه تا جین حافظش برگرده
یونهی : منم باهات میام
بورا : تو این همه سال کجا بودی تو
یونهی : فعلا تو یه شرکت کار میکنم
بورا : خب میشه منم بیاری پیش خودت
یونهی : حتما
بورا : مرسییییی داداشی
یونهی : (خنده)
بورا : خب من دیگه شما رو تنها میذارم بای
رفتم از کافه بیرون و زنگ زدم به مامانم
م ب : بله ؟
بورا : الو مامان
م ب : سلام دخترم خوبی
بورا : سلام مامان ممنون
م ب : اونجا همه چی خوبه
بورا : آره مامان یه چیزی بهت بگم باورت نمیشه
م ب : چیشده
بورا : داداشمو دیدم
م ب : واقعا حالش خوب بود
بورا : آره تازه منم قراره بیاره تو شرکتش
م ب : چقدر خوب چیشد که دیدیش
بورا : خب دوستم سانمین گفت یه پسر بهش پیشنهاد داده منم گفتم باهاش برم رفتم که دیدم یونهی هستش
م ب : خب به سلامتی دارم عروس دار میشم
بورا : عه مامان (خنده) راستی از جین چه خبر
م ب : الان فقط ما رو یادش میاد ولی تورو نه
بورا : هوم عیب نداره (ناراحت)
م ب : قربونت برم ناراحت نباش هنوز که یکسال نشده
بورا : ای کاش بشه ........
بورا : چی ؟
سانمین : خب یه پسر بهم پیشنهاد داده بهش چی بگم
بورا : خب بذار یبار ببینیمش
سانمین : اوکی کی بریم
بورا : فردا بعد از ظهر
سانمین : باشه
بورا : میگم اسمش چیه ؟
سانمین : یونهی
بورا : باشه فردا میریم پیشش
چقدر اسمش آشنا بود
سانمین : باشه پس بهش زنگ میزنم
پرش زمانی به فردا
ویو بورا
با یه خواب خیلی بد از خواب پریدم تمام بدنم داشت میلرزید
سانمین : چیشده بورا خوبی
بورا : نه (ترسیده)
سانمین : چرا رنگت پریده بذار برم برات آب بیارم
رفتم براش آب آوردم
سانمین : چت شد یهو خوبی؟
بورا : سانمین خواب دیدم جین رو دارن جلو چشمام میکشن (گریه)
سانمین : گریه نکن خوشگلم
بورا : کاش زودتر حافظش برگرده (بغض)
سانمین : برمیگرده راستی اومدم بهت بگم که یه ساعت دیگه با یونهی قرار دارم
بورا : اوکی الان حاضر میشم
سانمین : رفتم یه لباس پوشیدم و آرایش ملایم کردم و باهم رفتیم تو ماشین
بورا : خب کجا باهاش قرار داری
سانمین : تو کافه
بورا : آها
دیگه هیچ حرفی نزدیم تا اونجا که رسیدیم و رفتم و با کسی که دیدم شوکه شدم اون برادرم بود
بورا : یونهی (داد)
یونهی : آجی خودتی
بورا : داداش (گریه)
پریدم بغلش
بورا : دلم برات تنگ شده بود داداشی
یونهی : من بیشتر عزیزم
سانمین : شماها همو میشناسین
بورا : یونهی داداشمه
یونهی : بورا چه نسبتی با سانمین داری
بورا : دوست صمیمیمه
یونهی : خب بیاین بشینین
بورا : اوکی
یونهی : مامان و بابا همه چی رو بهم گفتن کی میری سئول
بورا : یه سال دیگه تا جین حافظش برگرده
یونهی : منم باهات میام
بورا : تو این همه سال کجا بودی تو
یونهی : فعلا تو یه شرکت کار میکنم
بورا : خب میشه منم بیاری پیش خودت
یونهی : حتما
بورا : مرسییییی داداشی
یونهی : (خنده)
بورا : خب من دیگه شما رو تنها میذارم بای
رفتم از کافه بیرون و زنگ زدم به مامانم
م ب : بله ؟
بورا : الو مامان
م ب : سلام دخترم خوبی
بورا : سلام مامان ممنون
م ب : اونجا همه چی خوبه
بورا : آره مامان یه چیزی بهت بگم باورت نمیشه
م ب : چیشده
بورا : داداشمو دیدم
م ب : واقعا حالش خوب بود
بورا : آره تازه منم قراره بیاره تو شرکتش
م ب : چقدر خوب چیشد که دیدیش
بورا : خب دوستم سانمین گفت یه پسر بهش پیشنهاد داده منم گفتم باهاش برم رفتم که دیدم یونهی هستش
م ب : خب به سلامتی دارم عروس دار میشم
بورا : عه مامان (خنده) راستی از جین چه خبر
م ب : الان فقط ما رو یادش میاد ولی تورو نه
بورا : هوم عیب نداره (ناراحت)
م ب : قربونت برم ناراحت نباش هنوز که یکسال نشده
بورا : ای کاش بشه ........
۱۱.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.