راکون کچولو مو صورتی p۱۹
من:میدونم واسه همین خودم میارمت
وسریع بلندش کردم
آنیا:وای آروم تر ترسیدم
من: واقعا!ببخشید
آنیا:اشکالی نداره و اینکه لازم نیست
من:چرا هست
آنیا:اما
من:هیس تا همین الانشم به اندازه کافی دیر شده
گوشیم رو دادم بهش
من:چراغ قوه رو روشن کن
آنیا:باشه
روشنش کرد
رفتیم بیرون
حرکت کردیم تا رسیدیم به رود خونه
من:خیله خوب رسیدیم
گذاشتمش کنار رود خونه
آنیا:ممنون
سری تکون دادم و شروع کردم به شستن پاش
خوف مطمئنم تا همین الانم کلی میکروب رفته تو پاش
تموم شد دوباره بلندش مردم تا بریم تو غار ولی
آنیا:نه دیگه خودم میتونم بیام
من:اما
این بار اون حرفم رو قطع کرد
خدایا چه حس بدیه حرفتو کامل نزنی سعی میکنم دیگه حرفشو قطع نکنم
آنیا:تا اینجاشم اذیت شدی نه لازم نیست
من:من اذیت نشدم اگه میزاشتمت زمین خودت بیای
آنیا:باشه ولی الان خودم میام تماممم
من:هوفف باشه
گذاشتمش زمین و حرکت کردیم
رسیدیم آتیش خاموش شده بود
دوباره روشنش کردم
ورفتیم که بخوابیم
اما با خودم گفتم بهتره من بیدار باشم به هر حال وسط جنگلیم
من:من بیدار میمونم تا اگه اتفاقی افتاد سریع بفهمیم
قبول کرد
رفتم بیرون همین که رفتم بارون گرفت
پنج دقیقه نشستم که آنیا اومد
آنیا:خیس نمیشی؟
من:نه بابا کامل بیرون نیستم که تو چرا نمیخوابی
آنیا:آخه صدای جیرجیرک میاد
من:امم خوب خوابت نمیاد؟
آنیا:میاد ولی نمی تونم بخوابم
خندم گرفت
آنیا:زهر مار
من:آنیا چی شده؟
آنیا:گشنمه
من:خب منم گشنمه الان چکار کنم
آنیا:زندگی
من:پس تو هم زندگی کن
آنیا:هوففف
چند دقیقه ساکت شدیم
من:ام پات خوبه؟
آنیا:آره خوبم
مرسی
لبخندی زدم
آنیا:میگم خب ما که هردومون بیداریم.. .
صدای جغد اومد و جیغ آنیا خانم تا قله ی اورست رفت
من:آرام باش باباآرام فقط یه جغد بود
آنیا:اوکی اوکی
من:خب ماکه هردومون بیداریم بعدش
آنیا:میگم بریم تو که سردمون هم نشه
من:اوکی
رفتیم تو
من:چقدر اینجا گرم تره
آنیا:آره خیلی
نشستیم کنارهم
من:آنیا
آنیا:بله
من:میگم خوب شد اومدیم تو وگرنه ممکن بود جغده تو رو بخوره
آنیا:زهرمار
من:خب مگه جغدها راکون نمیخورن
آنیا:راکون خب من اینو نمی دونم اصلا مگه من راکونم
من:آره
و همین جور سربسرش میزاشتم تا اینکه دیدم خوابش برده
*ذهنم:من چقدر زر میزنم
سرش هم شد و افتاد رو شونم
بینیش قرمز شده بود
هی من میگم اینایی که روسرشن مثل راکونش میکنه میگه نه
تعجب میکنه
واسم سوال شد که زیر این چیزا چین
پس یکیشون رو برداشتم
اموهای خودشن که مثلثی شون کرده
ولی آخه چجوری
میخواستم بازش کنم ولی گفتم ممکنه بیدارشه دلم نمییومدبیدار شه پس دیگه دست نزدم
بیدارشدم
وای منم خوابم برده بود
خواستم آنیارو بیدارکنم
وای داشت میلرزید
سرش هنوزم روی شونم بودوگیج خواب بود
وسریع بلندش کردم
آنیا:وای آروم تر ترسیدم
من: واقعا!ببخشید
آنیا:اشکالی نداره و اینکه لازم نیست
من:چرا هست
آنیا:اما
من:هیس تا همین الانشم به اندازه کافی دیر شده
گوشیم رو دادم بهش
من:چراغ قوه رو روشن کن
آنیا:باشه
روشنش کرد
رفتیم بیرون
حرکت کردیم تا رسیدیم به رود خونه
من:خیله خوب رسیدیم
گذاشتمش کنار رود خونه
آنیا:ممنون
سری تکون دادم و شروع کردم به شستن پاش
خوف مطمئنم تا همین الانم کلی میکروب رفته تو پاش
تموم شد دوباره بلندش مردم تا بریم تو غار ولی
آنیا:نه دیگه خودم میتونم بیام
من:اما
این بار اون حرفم رو قطع کرد
خدایا چه حس بدیه حرفتو کامل نزنی سعی میکنم دیگه حرفشو قطع نکنم
آنیا:تا اینجاشم اذیت شدی نه لازم نیست
من:من اذیت نشدم اگه میزاشتمت زمین خودت بیای
آنیا:باشه ولی الان خودم میام تماممم
من:هوفف باشه
گذاشتمش زمین و حرکت کردیم
رسیدیم آتیش خاموش شده بود
دوباره روشنش کردم
ورفتیم که بخوابیم
اما با خودم گفتم بهتره من بیدار باشم به هر حال وسط جنگلیم
من:من بیدار میمونم تا اگه اتفاقی افتاد سریع بفهمیم
قبول کرد
رفتم بیرون همین که رفتم بارون گرفت
پنج دقیقه نشستم که آنیا اومد
آنیا:خیس نمیشی؟
من:نه بابا کامل بیرون نیستم که تو چرا نمیخوابی
آنیا:آخه صدای جیرجیرک میاد
من:امم خوب خوابت نمیاد؟
آنیا:میاد ولی نمی تونم بخوابم
خندم گرفت
آنیا:زهر مار
من:آنیا چی شده؟
آنیا:گشنمه
من:خب منم گشنمه الان چکار کنم
آنیا:زندگی
من:پس تو هم زندگی کن
آنیا:هوففف
چند دقیقه ساکت شدیم
من:ام پات خوبه؟
آنیا:آره خوبم
مرسی
لبخندی زدم
آنیا:میگم خب ما که هردومون بیداریم.. .
صدای جغد اومد و جیغ آنیا خانم تا قله ی اورست رفت
من:آرام باش باباآرام فقط یه جغد بود
آنیا:اوکی اوکی
من:خب ماکه هردومون بیداریم بعدش
آنیا:میگم بریم تو که سردمون هم نشه
من:اوکی
رفتیم تو
من:چقدر اینجا گرم تره
آنیا:آره خیلی
نشستیم کنارهم
من:آنیا
آنیا:بله
من:میگم خوب شد اومدیم تو وگرنه ممکن بود جغده تو رو بخوره
آنیا:زهرمار
من:خب مگه جغدها راکون نمیخورن
آنیا:راکون خب من اینو نمی دونم اصلا مگه من راکونم
من:آره
و همین جور سربسرش میزاشتم تا اینکه دیدم خوابش برده
*ذهنم:من چقدر زر میزنم
سرش هم شد و افتاد رو شونم
بینیش قرمز شده بود
هی من میگم اینایی که روسرشن مثل راکونش میکنه میگه نه
تعجب میکنه
واسم سوال شد که زیر این چیزا چین
پس یکیشون رو برداشتم
اموهای خودشن که مثلثی شون کرده
ولی آخه چجوری
میخواستم بازش کنم ولی گفتم ممکنه بیدارشه دلم نمییومدبیدار شه پس دیگه دست نزدم
بیدارشدم
وای منم خوابم برده بود
خواستم آنیارو بیدارکنم
وای داشت میلرزید
سرش هنوزم روی شونم بودوگیج خواب بود
۶.۳k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.