part 22
جیمین
ماه کامل شده بود...اما نمیدونم چرا...دلم گرفته و هی تو رقصم اشتباه میکنم...
قو:.......(نگران ملکه کیم هستی؟)
جیمین : خودمم احساس کردم...واقعا من نگرانشم...ولی اگه اتفاقی افتاد سنجاب میاد بهم میگه
قو :......(اون خیلی وقته اومده )
جیمین : خیلی وقته که اینجاست؟!!!!!
اون سنجان احمق..رفتم سمت درختی که توش لونه داره
مشت محکمی به درخت زدم
جیمین : بیا بیرون!
سرشو از بین برگ های درخت بیرون اورد
جیمین : مگه بهت نگفتم پیشش بمون
سنجاب :........(خب...اتفاقای وحشتناک افتاد و ترسیدم)
جیمین :*شوکه*ا..اتفاقای وحشتناک افتاد؟..و ترسیدی..چرا زودتر بهم نگفتی!
سنجاب:.......(گفتی خبرای ناراحت کننده نیارم)
جیمین : گفتم که حرفای ناراحت کننده تحویلم ندی اما نه اینکه هر بلایی که سر ات میوفته رو پوشش بدی!*داد*
سنجاب :(بدون جواب)
جیمین : هوففف..من معذرت میخوام..ترسیدی..دیگه نرو اونجا
سنجاب :......(ممنون)
جیمین :*لبخند*
شنلمو پوشیدم که صدای گرگی جفت درخت شنیدم
جیمین : خوب موقع اومدی
اومد سمتم و نازش کردم
گرگ :......(همه چیو شنیدم ارباب)
جیمین : مزاحم خوابت شده بودم؟
گرگ :.....(بیدار بودم اما فکر نمیکنین که هویتتون کشف میشه..مردم قصر ادم های قابل اعتمادی نیستن)
جیمین : ولی ملکه قابل اعتماده..
گرگ :.....(فک کنم چاره دیگه ای ندارم)
همراه گرگم از جنگل رفتیم بیرون
تا رسیدم دم در قصر..دیدم هیچ محافظی نیس .
ازپنجره کناری نگاه کردم که با صحنه روبه روم خشکم زد
در قصر رو باز کردم
ات :* گریه*
همه خونی رو زمین افتادن...حتی محافظ شخصی...ات داره گریه میکنه و جوهر و برگه زیر دستشه...لباسش پاره و پوره شده...موهاش بهم ریخته و پاهاش کبود شدن
اون...قمار بازه
قبل از اینکه ات چیزی بنویسه برگشت سمتم و
شروع کرد به لرزیدن
ات : ج...جیمین...ن..نجاتمون بده
ماه کامل شده بود...اما نمیدونم چرا...دلم گرفته و هی تو رقصم اشتباه میکنم...
قو:.......(نگران ملکه کیم هستی؟)
جیمین : خودمم احساس کردم...واقعا من نگرانشم...ولی اگه اتفاقی افتاد سنجاب میاد بهم میگه
قو :......(اون خیلی وقته اومده )
جیمین : خیلی وقته که اینجاست؟!!!!!
اون سنجان احمق..رفتم سمت درختی که توش لونه داره
مشت محکمی به درخت زدم
جیمین : بیا بیرون!
سرشو از بین برگ های درخت بیرون اورد
جیمین : مگه بهت نگفتم پیشش بمون
سنجاب :........(خب...اتفاقای وحشتناک افتاد و ترسیدم)
جیمین :*شوکه*ا..اتفاقای وحشتناک افتاد؟..و ترسیدی..چرا زودتر بهم نگفتی!
سنجاب:.......(گفتی خبرای ناراحت کننده نیارم)
جیمین : گفتم که حرفای ناراحت کننده تحویلم ندی اما نه اینکه هر بلایی که سر ات میوفته رو پوشش بدی!*داد*
سنجاب :(بدون جواب)
جیمین : هوففف..من معذرت میخوام..ترسیدی..دیگه نرو اونجا
سنجاب :......(ممنون)
جیمین :*لبخند*
شنلمو پوشیدم که صدای گرگی جفت درخت شنیدم
جیمین : خوب موقع اومدی
اومد سمتم و نازش کردم
گرگ :......(همه چیو شنیدم ارباب)
جیمین : مزاحم خوابت شده بودم؟
گرگ :.....(بیدار بودم اما فکر نمیکنین که هویتتون کشف میشه..مردم قصر ادم های قابل اعتمادی نیستن)
جیمین : ولی ملکه قابل اعتماده..
گرگ :.....(فک کنم چاره دیگه ای ندارم)
همراه گرگم از جنگل رفتیم بیرون
تا رسیدم دم در قصر..دیدم هیچ محافظی نیس .
ازپنجره کناری نگاه کردم که با صحنه روبه روم خشکم زد
در قصر رو باز کردم
ات :* گریه*
همه خونی رو زمین افتادن...حتی محافظ شخصی...ات داره گریه میکنه و جوهر و برگه زیر دستشه...لباسش پاره و پوره شده...موهاش بهم ریخته و پاهاش کبود شدن
اون...قمار بازه
قبل از اینکه ات چیزی بنویسه برگشت سمتم و
شروع کرد به لرزیدن
ات : ج...جیمین...ن..نجاتمون بده
۶۷.۱k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.