چه خواهد شد/پارت ۸
چه خواهد شد
پارت ۸
اخه این چه مسخره بازی ایه؟ چرا تو شب خواستگاری دو تا غریبه باید باهم برن تو یه اتاق و تنها باشن ؟ حتی دلم نمیخواد نگاش کنم . پسره ی نکبت الاغ ..... فکر می کنه خیلی شاخه ....یه بار یه غلطی کردم از رو سادگی ازش خوشم اومد فکر کرده کسیه ..... خب البته کسیه ......
همینجور داشتم فکر و خیال می کردم که خوابم برد ......
****
چایی رو بردم و پذیرایی کردم . چایی رو خوردن . ایلیا افتاد زمین و خون سرفه می کرد . آجیم یه باربی خونی دستش بود . بابام خیلی ترسناک می خندید . مامانم داشت میرقصید . بابای ایلیا یکی از چاقو هایی که روی میز بود رو برداشت و اومد سمت من . یهو چاقو رو فرو کرد تو شکمم.....
****
از خواب پریدم . لیا داشت مشت میزد به دلم .
ملینا : آییی آجی چیکار می کنی؟
لیا : چرا بیدار نمیشی؟ خیلی صدات کردم
ملینا : باشه دیگه اینجوری نکن .
لیا : باشه ببخشید
لیا از اتاق رفت بیرون . منم پاشدم و دست و صورتمو شستم و مسواک زدم . خیلی خواب عجیبی دیدم . داشتم به خوابم فکر می کردم که یهو یادم اومد......
ملینا : ای وای ...... امشب میان خواستگاری.... وای خدا خاک بر سر شدم .....
وای خدا هر کاری می کنم زودتر برسم به قسمت اصلی داستان نمیشه . هی کش میاد ... ببخشید امروز مهمون داشتیم و جشن بود دورو ورم کلا آهنگ بود نتونستم خوب بنویسم .
چه خواهد شد
پارت ۸
اخه این چه مسخره بازی ایه؟ چرا تو شب خواستگاری دو تا غریبه باید باهم برن تو یه اتاق و تنها باشن ؟ حتی دلم نمیخواد نگاش کنم . پسره ی نکبت الاغ ..... فکر می کنه خیلی شاخه ....یه بار یه غلطی کردم از رو سادگی ازش خوشم اومد فکر کرده کسیه ..... خب البته کسیه ......
همینجور داشتم فکر و خیال می کردم که خوابم برد ......
****
چایی رو بردم و پذیرایی کردم . چایی رو خوردن . ایلیا افتاد زمین و خون سرفه می کرد . آجیم یه باربی خونی دستش بود . بابام خیلی ترسناک می خندید . مامانم داشت میرقصید . بابای ایلیا یکی از چاقو هایی که روی میز بود رو برداشت و اومد سمت من . یهو چاقو رو فرو کرد تو شکمم.....
****
از خواب پریدم . لیا داشت مشت میزد به دلم .
ملینا : آییی آجی چیکار می کنی؟
لیا : چرا بیدار نمیشی؟ خیلی صدات کردم
ملینا : باشه دیگه اینجوری نکن .
لیا : باشه ببخشید
لیا از اتاق رفت بیرون . منم پاشدم و دست و صورتمو شستم و مسواک زدم . خیلی خواب عجیبی دیدم . داشتم به خوابم فکر می کردم که یهو یادم اومد......
ملینا : ای وای ...... امشب میان خواستگاری.... وای خدا خاک بر سر شدم .....
وای خدا هر کاری می کنم زودتر برسم به قسمت اصلی داستان نمیشه . هی کش میاد ... ببخشید امروز مهمون داشتیم و جشن بود دورو ورم کلا آهنگ بود نتونستم خوب بنویسم .
۵.۳k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.