رمان شاهزاده اهریمن پارت67
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت67
×: جلوی همه اونا اعلام کردم ک آرش انتخاب منه، امیر ک ب انتخاب خودش ایمان داشت با شنیدن این حرفم دیونه شد، همونجا بود ک اون روی حرومزادگیشو نشون داد..
+: تو گفتی امیر مرده. منظورت از این حرف چی بود.
×: زندست، اما برای من مرده، ترجیح میدم اگه خاطره ای ازش هست همون خاطره های خوبش باشه و ب این فکر نکنم ک همش نقش بوده.
+: پس آرش چی شد؟
×: آرش، اون پسره دیونه واقعا داشت میرفت ک خودشو بکشه ولی خوشبختانه شهرام متوجه حالت های غیر طبیعی آرش میشه میره دنبالش و نمیذاره کاری کنه. این وسط شهرام واقعا کمک خیلی بزرگی بهم کرد اگه کسی قبلا بهم میگفت یکی از بهترین آدمای زندگیت میشه، میگفتم بره تيمارستان خودشو بستری کنه.
+: خب چ بلایی سر ارش اومد؟
×: آرش باورش نمیشد ک من اونو انتخاب کرده باشم، رسما خل شده بود. وقتی ک داشتم برمیگشتم یهو از ناکجاآباد خودشو انداخت جلوم..
ی لحظه ب کل حضور ارمیارو فراموش کرد و برگشت ب همون شب...
**[+: یاخدا، قلبم پاچید بیرون این چ طرز اومدنه؟؟
×: راسته؟ راسته ک میگن تو منو انتخاب کردی؟؟ تو ک باورم نداشتی، پس چجوری؟؟ تو تو حتی توی مدرسه جلوی همه منو زدی. شهرام دروغ گفت مگه ن؟ فقط نمیخواست من بمیرم گفت برنا تورو انتخاب کرده، حالا میخوام خودت بهم بگی، تو امیرو انتخاب کردی درسته؟
+: نه.
×: چی؟
+: انتخاب من امیر نبود، تو بودی..
همچین قهقه زد ی لحظه واقعا نگرانش شدم، عین دیونه ها دور خودش میچرخید
+: معلوم هست داری چ غلطی میکنی، این کارا چیه واقعا میخواستی خودتو بکشی خری چیزی هستی ک..
×: عاشقتم.
حرف تو دهنم موند، با گیجی نگاش کردم
+: چی؟
دوباره قهقه زد
×: نفهمیدی؟ خب عیبی نداره
با کاری ک کرد فاز از سرم پرید
یهو لبشو گذاشت رو لبم، شروع کرد ب مکیدن لبم، من اینقدر تو بهت بودم ک هیچک کاری ازم برنیاد و همینم آزادی عمل بیشتری ب آرش میداد تا کارشو انجام بده.
وقتی زبونش وارد دهنم شد، ب خودم اومدم خواستم پسش بزنم ک بیشتر بهم چسبید و منو بین خودشو موتور قفل کرد. وقتی دید نفس کم میارم ب اندازه ی بند انگشت ازم فاصله گرفت
×: حالا منظورمو از عشق فهمیدی؟
+: آرش..
×: جان آرش؟، فقط خدا میدونه چقدر دوری ازت سخت بود، دیگه نمیرم، تو مال منی تو فقط برنای منی.
محکم بغلم کرد
×: برنا بگو ک پیشم میمونی. بگو ک تنهام نمیذاری. بگو دوستم داری. اصلا بهم حسی داری؟
قلبم با حرفش ریخیت ولی ی ارامش خاطر خواصی پیدا کردم انگار سال ها بود ک منتظر همچین چیزی باشم. یهو با دستام سرشو گرفتم لباشو کامل وارد دهنم کردم، لباشو ن میخوردم ن گاز میگرفتم، باید بگم من ب معنی واقعی اونارو میبلعیدم..
زیر باسنشو گرفتم بلندش کردم، بلافاصله پاهاشو دور کمرم حلقه کرد، جوری از هم لب میگرفتیم ک انگار بعد سال ها بهم رسیدیم..
با تموم شدن اکسیژن بینمون درحدی ک لبامون رو هم نباشه از هم فاصله گرفتیم، خمار شده و نفس نفس زنان تو چشای هم خیر بودیم ، یکم ک حالم جا اومدم بهش گفتم
+: حالا فهمیدی بهت حس دارم! یا جور دیگه نشونت بدم؟
مستانه خندید
×: عاشقتـــــم برنا
با خوشحالی نگاش میکردم، ولی همین ک چشم ب شاهکار دیروز خورد خندم خشک شد، بخاطر بوسه مون دوباره زخمش سر باز کرده بود خون میومد ، اون لحظه ک تعم خونو حس کردم اصلا متوجه این قضیه نبودم
×: برنا؟ چی شدی تو چرا یهو ناراحت شدی؟ نکنه
دستمو گذاشتم کنار زخمش
+: الهی دستم بشکنه، خیلی درد داشت اره؟
ی چشمک و لبخند قشنگی زد ک دلم براش رفت
×: درد الانشو بیشتر دوست دارم...]**
+: زهرماااار چرا نیشت بازه، تو که تا دو دقیقه پیش داشتی از حرص سکته میکردی
×: آخه تو ک نمیدونی چی شد.
+: خب بگو تا بدونم.
×: بهم اعتراف کرد.
+: هــــن؟؟؟؟
×: تو که باید خوب بدونی یعنی چی. ناسلامتی خودتم الان با ویهان تو رابطه ای..
سکته کردم؟ نه چون هنوز نفس میکشم، شاید روح از تنم رفته ک این طوری خشک شدم.
×: جلوی همه اونا اعلام کردم ک آرش انتخاب منه، امیر ک ب انتخاب خودش ایمان داشت با شنیدن این حرفم دیونه شد، همونجا بود ک اون روی حرومزادگیشو نشون داد..
+: تو گفتی امیر مرده. منظورت از این حرف چی بود.
×: زندست، اما برای من مرده، ترجیح میدم اگه خاطره ای ازش هست همون خاطره های خوبش باشه و ب این فکر نکنم ک همش نقش بوده.
+: پس آرش چی شد؟
×: آرش، اون پسره دیونه واقعا داشت میرفت ک خودشو بکشه ولی خوشبختانه شهرام متوجه حالت های غیر طبیعی آرش میشه میره دنبالش و نمیذاره کاری کنه. این وسط شهرام واقعا کمک خیلی بزرگی بهم کرد اگه کسی قبلا بهم میگفت یکی از بهترین آدمای زندگیت میشه، میگفتم بره تيمارستان خودشو بستری کنه.
+: خب چ بلایی سر ارش اومد؟
×: آرش باورش نمیشد ک من اونو انتخاب کرده باشم، رسما خل شده بود. وقتی ک داشتم برمیگشتم یهو از ناکجاآباد خودشو انداخت جلوم..
ی لحظه ب کل حضور ارمیارو فراموش کرد و برگشت ب همون شب...
**[+: یاخدا، قلبم پاچید بیرون این چ طرز اومدنه؟؟
×: راسته؟ راسته ک میگن تو منو انتخاب کردی؟؟ تو ک باورم نداشتی، پس چجوری؟؟ تو تو حتی توی مدرسه جلوی همه منو زدی. شهرام دروغ گفت مگه ن؟ فقط نمیخواست من بمیرم گفت برنا تورو انتخاب کرده، حالا میخوام خودت بهم بگی، تو امیرو انتخاب کردی درسته؟
+: نه.
×: چی؟
+: انتخاب من امیر نبود، تو بودی..
همچین قهقه زد ی لحظه واقعا نگرانش شدم، عین دیونه ها دور خودش میچرخید
+: معلوم هست داری چ غلطی میکنی، این کارا چیه واقعا میخواستی خودتو بکشی خری چیزی هستی ک..
×: عاشقتم.
حرف تو دهنم موند، با گیجی نگاش کردم
+: چی؟
دوباره قهقه زد
×: نفهمیدی؟ خب عیبی نداره
با کاری ک کرد فاز از سرم پرید
یهو لبشو گذاشت رو لبم، شروع کرد ب مکیدن لبم، من اینقدر تو بهت بودم ک هیچک کاری ازم برنیاد و همینم آزادی عمل بیشتری ب آرش میداد تا کارشو انجام بده.
وقتی زبونش وارد دهنم شد، ب خودم اومدم خواستم پسش بزنم ک بیشتر بهم چسبید و منو بین خودشو موتور قفل کرد. وقتی دید نفس کم میارم ب اندازه ی بند انگشت ازم فاصله گرفت
×: حالا منظورمو از عشق فهمیدی؟
+: آرش..
×: جان آرش؟، فقط خدا میدونه چقدر دوری ازت سخت بود، دیگه نمیرم، تو مال منی تو فقط برنای منی.
محکم بغلم کرد
×: برنا بگو ک پیشم میمونی. بگو ک تنهام نمیذاری. بگو دوستم داری. اصلا بهم حسی داری؟
قلبم با حرفش ریخیت ولی ی ارامش خاطر خواصی پیدا کردم انگار سال ها بود ک منتظر همچین چیزی باشم. یهو با دستام سرشو گرفتم لباشو کامل وارد دهنم کردم، لباشو ن میخوردم ن گاز میگرفتم، باید بگم من ب معنی واقعی اونارو میبلعیدم..
زیر باسنشو گرفتم بلندش کردم، بلافاصله پاهاشو دور کمرم حلقه کرد، جوری از هم لب میگرفتیم ک انگار بعد سال ها بهم رسیدیم..
با تموم شدن اکسیژن بینمون درحدی ک لبامون رو هم نباشه از هم فاصله گرفتیم، خمار شده و نفس نفس زنان تو چشای هم خیر بودیم ، یکم ک حالم جا اومدم بهش گفتم
+: حالا فهمیدی بهت حس دارم! یا جور دیگه نشونت بدم؟
مستانه خندید
×: عاشقتـــــم برنا
با خوشحالی نگاش میکردم، ولی همین ک چشم ب شاهکار دیروز خورد خندم خشک شد، بخاطر بوسه مون دوباره زخمش سر باز کرده بود خون میومد ، اون لحظه ک تعم خونو حس کردم اصلا متوجه این قضیه نبودم
×: برنا؟ چی شدی تو چرا یهو ناراحت شدی؟ نکنه
دستمو گذاشتم کنار زخمش
+: الهی دستم بشکنه، خیلی درد داشت اره؟
ی چشمک و لبخند قشنگی زد ک دلم براش رفت
×: درد الانشو بیشتر دوست دارم...]**
+: زهرماااار چرا نیشت بازه، تو که تا دو دقیقه پیش داشتی از حرص سکته میکردی
×: آخه تو ک نمیدونی چی شد.
+: خب بگو تا بدونم.
×: بهم اعتراف کرد.
+: هــــن؟؟؟؟
×: تو که باید خوب بدونی یعنی چی. ناسلامتی خودتم الان با ویهان تو رابطه ای..
سکته کردم؟ نه چون هنوز نفس میکشم، شاید روح از تنم رفته ک این طوری خشک شدم.
۱۰.۵k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.