{چند پارتی از کوک}
{چند پارتی از کوک}
بعد کلی گریه کردن و کلنجار رفتن با خودم که ازش جدا شم یا نه کار خوبی کردم که از دستش فرار کردم یا نه اگه پیدام کنه منو زنده میزاره یا نه هوووف بلاخره برگشتم عمارت بابام کلید رو انداختم داخل در و رفتم داخل مث اینکه مامان بابام خونه نبودن چراغا خاموش بود و همه جا تاریک رفتم جلو تر که با چیزی که دیدم خشکم زد اون ....ج...جونکوکبود که رو مبل لم داده بود و شیشه مشروبش تو دستش بود
_تو اینجا چیکار میکنی
همونطور که رو مبل لم داده بود و با اصلحش چونشو میخاروند لب زد
+اومدم پیش زنم دیگه
_محض اطلاع درخواست طلاق دادم آقای جئون
با پوزخندی که رو لباش شکل گرفته بود گفت
+تو جرعت همچین غلطی رو نداری بیب
_چرا دارم خوبم دارم میخوای چه غلطی کنی هاااااا
عصبی شد و زبونشو تو لپش چرخوند که با این کارش دلم ضعف رف درسته میخوام ازش جدا شم ولی هنوز عاشقش بودم ولی چون خیلی سخت گیر و حساسه و یکمی هم خشن دیگه واقعا نمیتونستم تحملش کنم بلند شد و اومد سمتم و منم عقب عقب میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار و اونم اومد دوتا دستاشو دو طرف صورتم قرار داد
+به من نگاه کن
چرا باید بهش نگاه کنم
+گفتم بهم نگاه کن
هوووف نمیدونم چرا همیشه میگه وقتی باهام حرف میزنی تو چشام نگاه کن دید جوابی ازم نمیگیره خودش با دستش چونمو آورد بالا و لبامو محکم بوسید خیلی وحشی بود بایدم وحشی باشه بزرگ ترین مافیای جهان که همه مث سگ ازش میترسن اولیش خودمم چرا وحشی نباشه اینم شانس من بود گیر همچین آدمی افتاده بودم که هیچ جوره بیخیالم نمیشد اون منو دوست داشت خودش میگفت حتی حاظرم جونمم واست بدم ولی نمیدونم چرا اینقدر اذیتم میکرد در حالی که میتونستیم مث همه زوجا زندگی کنیم و اونم بدون جنگ و دعوا....
بعد کلی گریه کردن و کلنجار رفتن با خودم که ازش جدا شم یا نه کار خوبی کردم که از دستش فرار کردم یا نه اگه پیدام کنه منو زنده میزاره یا نه هوووف بلاخره برگشتم عمارت بابام کلید رو انداختم داخل در و رفتم داخل مث اینکه مامان بابام خونه نبودن چراغا خاموش بود و همه جا تاریک رفتم جلو تر که با چیزی که دیدم خشکم زد اون ....ج...جونکوکبود که رو مبل لم داده بود و شیشه مشروبش تو دستش بود
_تو اینجا چیکار میکنی
همونطور که رو مبل لم داده بود و با اصلحش چونشو میخاروند لب زد
+اومدم پیش زنم دیگه
_محض اطلاع درخواست طلاق دادم آقای جئون
با پوزخندی که رو لباش شکل گرفته بود گفت
+تو جرعت همچین غلطی رو نداری بیب
_چرا دارم خوبم دارم میخوای چه غلطی کنی هاااااا
عصبی شد و زبونشو تو لپش چرخوند که با این کارش دلم ضعف رف درسته میخوام ازش جدا شم ولی هنوز عاشقش بودم ولی چون خیلی سخت گیر و حساسه و یکمی هم خشن دیگه واقعا نمیتونستم تحملش کنم بلند شد و اومد سمتم و منم عقب عقب میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار و اونم اومد دوتا دستاشو دو طرف صورتم قرار داد
+به من نگاه کن
چرا باید بهش نگاه کنم
+گفتم بهم نگاه کن
هوووف نمیدونم چرا همیشه میگه وقتی باهام حرف میزنی تو چشام نگاه کن دید جوابی ازم نمیگیره خودش با دستش چونمو آورد بالا و لبامو محکم بوسید خیلی وحشی بود بایدم وحشی باشه بزرگ ترین مافیای جهان که همه مث سگ ازش میترسن اولیش خودمم چرا وحشی نباشه اینم شانس من بود گیر همچین آدمی افتاده بودم که هیچ جوره بیخیالم نمیشد اون منو دوست داشت خودش میگفت حتی حاظرم جونمم واست بدم ولی نمیدونم چرا اینقدر اذیتم میکرد در حالی که میتونستیم مث همه زوجا زندگی کنیم و اونم بدون جنگ و دعوا....
۴۰.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.