مافیای من پارت ۱۲ ♡
هیونا : چشامو باز کردم دکتر بالا سرم بود .....
دکتر: عه بهوش اومدی دخترم ؟
هیونا : بله من چیکارم شده ؟
دکتر: بهت فشار عصبی وارد شده .
هیونا : ممنون میشه برم ؟
دکتر : آره وضعیتت خوبه .
هیونا : از دکتر تشکر کردم و هزینه رو پرداخت کردمو رفتم تو خیابون میچرخیدم و زار میزدم که یهو یه زن با سرعت اومد طرفم.
زن : تو اسمت هیوناس؟
هیونا : بله !
زن : من از طرف جئون جونگ کوک میام باید از کره بری تا تو خطر نباشی خواهرت میخواد بکشتت .
هیونا: چیی ؟
زن : اره این بلیط به کانادا عه باید بری بدو .
هیونا : ولی کوک چی ؟
زن : گف وقتی کار یونا رو تموم کرد میاد دنبالت حالام بدو برو .
هیونا : به حرفش گوش دادم و رفتم تو فرودگاه و بلیط رو دادم و سوار هواپیما شدم .
* کانادا *
هیونا : رسیدم بد پولی که کوک تو کارت ریختم بود یه خونه خریدم و اونجا موندم .
* چند روز بعد *
هیونا : چند روزی گذشته و من اینجام کوک هم نیومده داشتم غذا درست میکردم که یهو حالت تهوع گرفتم دويدم سمت سرویس چند روزی بود اینجوری شده بودم به دکتر زنگ زدم اومدم معاینه ام کرد و گف :
دکتر : تبریک میگم بارداری !
هیونا : با حرفش اشک شوق تو چشام حلقه زد ولی اشک شوق تنهایی ! (:
* پرش زمانی به ۴ سال بعد *
هیونا : ۴ سال گذشت و من یه دختر و یه پسر دارم اسم دخترم هایونه و اسم پسرم هائو..
ادامه دارد ....
دکتر: عه بهوش اومدی دخترم ؟
هیونا : بله من چیکارم شده ؟
دکتر: بهت فشار عصبی وارد شده .
هیونا : ممنون میشه برم ؟
دکتر : آره وضعیتت خوبه .
هیونا : از دکتر تشکر کردم و هزینه رو پرداخت کردمو رفتم تو خیابون میچرخیدم و زار میزدم که یهو یه زن با سرعت اومد طرفم.
زن : تو اسمت هیوناس؟
هیونا : بله !
زن : من از طرف جئون جونگ کوک میام باید از کره بری تا تو خطر نباشی خواهرت میخواد بکشتت .
هیونا: چیی ؟
زن : اره این بلیط به کانادا عه باید بری بدو .
هیونا : ولی کوک چی ؟
زن : گف وقتی کار یونا رو تموم کرد میاد دنبالت حالام بدو برو .
هیونا : به حرفش گوش دادم و رفتم تو فرودگاه و بلیط رو دادم و سوار هواپیما شدم .
* کانادا *
هیونا : رسیدم بد پولی که کوک تو کارت ریختم بود یه خونه خریدم و اونجا موندم .
* چند روز بعد *
هیونا : چند روزی گذشته و من اینجام کوک هم نیومده داشتم غذا درست میکردم که یهو حالت تهوع گرفتم دويدم سمت سرویس چند روزی بود اینجوری شده بودم به دکتر زنگ زدم اومدم معاینه ام کرد و گف :
دکتر : تبریک میگم بارداری !
هیونا : با حرفش اشک شوق تو چشام حلقه زد ولی اشک شوق تنهایی ! (:
* پرش زمانی به ۴ سال بعد *
هیونا : ۴ سال گذشت و من یه دختر و یه پسر دارم اسم دخترم هایونه و اسم پسرم هائو..
ادامه دارد ....
۳.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.