در جنگ با رویای من
در جنگ با رویای من
حرفی به جز رفتن نبود
در بین رقص کوچه ها
جایی برای من نبود
دلخوش به خوابم من
فقط همسایه ی
دل پیچه ها یک دسته گل یک زنبقی
سهمی برای من نبود
هر دکلمه از چشم
من نمایش غم گفتنه این لا اعلاج درد
من شفای قلب من نبود
تکرار شب قبل از سحر تقدير
من زین پس شده
حتی سحر با پنجره شروع روز من نبود
ᩫᩳꨵᩨ🕰
حرفی به جز رفتن نبود
در بین رقص کوچه ها
جایی برای من نبود
دلخوش به خوابم من
فقط همسایه ی
دل پیچه ها یک دسته گل یک زنبقی
سهمی برای من نبود
هر دکلمه از چشم
من نمایش غم گفتنه این لا اعلاج درد
من شفای قلب من نبود
تکرار شب قبل از سحر تقدير
من زین پس شده
حتی سحر با پنجره شروع روز من نبود
ᩫᩳꨵᩨ🕰
۳.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۳