«عشق نافرجام من»

«پارت ۳۴»



یونا:سلام برای کار اومدم
کارمند:اسمت چیه؟؟
یونا:پارک یونا
کارمند:سابقه کاری داشتی؟؟؟
یونا:نه
کارمند:دیپلم داری
یونا:بله
کارمند:لیسانس چی
یونا:دانشجو هستم
کارمند:چند سالته؟؟
یونا:۱۹
کارمند:اگه بتونی یه پیرمرد غرغرو رو تحمل کنی حله.
یونا:مگه میشه کار تو این شرکت بزرگ(تو مغزش)
کارش چیه؟؟؟
کارمند:منشی و دستیار شخصی
یونا:هر جا میرم میگن که هنوز جوونم
کارمند:اینکار اصلا ربطی به جوون بودن یا پیر بودن نداره فقط باید تحمل کنی
یونا:واقعا؟؟؟؟؟
کارمند:اره
یونا:اخه اینجا اینهمه کارمند هست چرا من باید بدون هیچ سابقه ای یهویی این مقام رو بدست بیارم
کارمند:اون کارمندا هیچ حوصله ای برای شنیدن غرغرای این پیرمرد ندارن برا همین
حالا میخوای یا نه؟؟؟
یونا:بله ولی یکی باید بهم توضیح بده در مورد شرایط
کارمند:شب بیا به این آدرس همه چیو توضیح میدم.
یونا:امروزززززز
کارمند:بله
یونا:یکم زود نیست.
کارمند:این کارو میخوای یا نه؟؟؟
یونا:میخوام
کارمند:پس بیا
یونا:چشم


(بیرون از شرکت)

یونا:منم از این شانسا داشتم نمیدونستم🤔🤔🤔🤔🤔اما عالیهههههههه