چه خواهد شد

چه خواهد شد




پارت ۳۸



ملینا : من صبحونه رو حاضر کردم و ناهارو تو باید آماده کنی.... خودت گفتی نوبت نوبتی

ایلیا : اههه باشه

ملینا : چی میخوای درست کنی؟

ایلیا : نمیدونم

ملینا : چی بلدی درست کنی؟

ایلیا : اونم نمیدونم

ملینا : 😐

ایلیا : میخوای از بیرون غذا سفارش بدیم؟

ملینا : نمیدونم

ایلیا : اممم یا نه....شب سفارش بدیم به نظرم....الان یه چیزی درست می کنم

ملینا : اوکی....

ایلیا : پس من رفتم ....

ایلیا رفت سمت آشپزخونه و از یخچال چیز میز برداشت

ملینا : کمک خواستی بگوووووو

ایلیا ؛ باشههههه

*چند ساعت بعد*

ایلیا ناهار و درست کرد و خوردیم....بعدش ایلیا رفت چرت بزنه و منم شروع کردم به شستن ظرفا.....

*شب*

رو مبل نشسته بودم و داشتم تو اینستا می چرخیدم که بالاخره ایلیا اومد .

ملینا : عع بیداری شدی ؟ چه عجب

ایلیا : آره...

خمیازه ای کشید و رو مبل نشست.....

ایلیا : بالاخره بعد از مدت ها خواب دیدم.....

ملینا : چی دیدی؟

ایلیا : خواب دیدم تو عاشقم شدی و چند تا بچه داریم......بعدش....

یهو رنگش پرید و بغض کرد....

ملینا : چی شد ؟ بعدش چی شد؟

ایلیا : هیچی بیخیال...

ملینا : بگو

ایلیا ؛ چیز مهمی نیست .....




ببخشید کم شد.....حمایت کنین تا پارت بعد رو بنویسم....