فیک shadow of death 🐢🕸فصل دوم پارت³⁴
لونا « ته ته خرسیم ارباب پارک تصمیم گرفتن همه رو بفرستن خونه بخت مزدوج شید
تهیونگ « یه روز سه تا عروس و داماد؟
جیمین « بله... به عنوان کادو یه ویلا و عمارت لوکس هم به نام سه تاتون زدم
لونا « ˙˚ʚ(´◡`)ɞ˚˙ ای وا خدا
تهیونگ « اینو بگیر پرواز کرد
جیمین « راستش الان که مشکلاتمون حل شد تصمیم گرفتم باند رو از راه خلاف به راه راست هدایت کنم
سوهون « حاجی بیخیال.... چیز خورش نکردین؟
جیمین « خفه شو... با پلیس قرار داد بستم... الان ما پلیس یا مامور مخفی ایم.... دارک هم دادم دست جان حال کنه
جیهوپ « قابل ستایشه.... آفرین جوجه من
جیمین « یاعععع هوسوکاااا
جیهوپ « همتون جز آرورا رو خودم بزرگ کردم پس حرف نزنید... الانم برید خرید عروسی
دو هفته بعد //
لونا « کل سئول رو زیر پا گذاشتم تا بالاخره لباسی که مد نظرم بود رو پیدا کردم یه ماکسی با دامن باند مشکی و آستر سفید براق.... خیلی بهم میومد.... موهام تا روی کمرم اومده بود و مشکی پرکلاغی بود... مطمئنم جیمین خوشش میاد
میهی « بعد از اون دیگه همو ندیدیم همه درگیر کار های خودشون بودن و فقط با یه تماس از حال هم خبردار میشدیم.... دیروز با تهیونگ برای پرو لباس عروسم اومده بودیم مزون و امروز...روزی که این همه مدت منتظرش بودم فرا رسیده بود .... لباسم رو ساده انتخاب کردم... یه لباس عروس نباتی با آستر براق نباتی که بالاش زیر شونه و ترقوه هام پاپیون بود.... بعد از پوشیدن لباس موهای چتریم رو مرتب کردم و اومدم بیرون... قبلش رفته بودیم آرایشگاه و به قول لونا شبیه عروسک ها شده بودم.... با دیدن من نگاه تحسین آمیزی کرد و دستم رو گرفت... چون برادری نداشتم ارباب پارک به جای داداش نداشته ام دستم رو توی دست تهیونگ میزاشت....
لونا « امروز سه تا عروس رو باید اسکورت میکردم و پدرم در اومد... یونینگ رو سپردم دست جیمین و ازش خواستم آماده اش کنه.... با دخترا رفتیم آرایشگاه و همشون محشر شده بودن... خودمم اون وسط سوسکی جا کردم و مکاپ ساده اما قشنگی انجام دادن برام... با فرستادن مونیکا و آرورا به سالن رفتم سمت میهی و با دیدن میهی توی لباس عروس چشمام پر از اشک... اون دقیقا خواهر من بود نه مثل خواهر.... خوشحال بودم که اونم سر و سامون گرفته و با فرد شایسته ای مثل ته ازدواج میکنه... محکم بغلش کردم و دستش رو گرفتم و رفتیم سمت سالن . . .
جیمین « لونا لباسی که امروز می پوشید رو مخفی کرده بود و به قول خودش سوپرایز بود... یونینگ رو آماده کردم ... شبیه شاهزاده ها شده بود... از شدت کیوتیش خنده ای کردم و بغلش کردم... از عمارت خارج شدیم و رفتیم سمت سالن... با رسیدن به سالن پیاده شدم و گفتم « به به شاخه شمشاد ها
تهیونگ « الان حست رو موقع ازدواجت با لونا درک میکنم
لباس عروس میهی
تهیونگ « یه روز سه تا عروس و داماد؟
جیمین « بله... به عنوان کادو یه ویلا و عمارت لوکس هم به نام سه تاتون زدم
لونا « ˙˚ʚ(´◡`)ɞ˚˙ ای وا خدا
تهیونگ « اینو بگیر پرواز کرد
جیمین « راستش الان که مشکلاتمون حل شد تصمیم گرفتم باند رو از راه خلاف به راه راست هدایت کنم
سوهون « حاجی بیخیال.... چیز خورش نکردین؟
جیمین « خفه شو... با پلیس قرار داد بستم... الان ما پلیس یا مامور مخفی ایم.... دارک هم دادم دست جان حال کنه
جیهوپ « قابل ستایشه.... آفرین جوجه من
جیمین « یاعععع هوسوکاااا
جیهوپ « همتون جز آرورا رو خودم بزرگ کردم پس حرف نزنید... الانم برید خرید عروسی
دو هفته بعد //
لونا « کل سئول رو زیر پا گذاشتم تا بالاخره لباسی که مد نظرم بود رو پیدا کردم یه ماکسی با دامن باند مشکی و آستر سفید براق.... خیلی بهم میومد.... موهام تا روی کمرم اومده بود و مشکی پرکلاغی بود... مطمئنم جیمین خوشش میاد
میهی « بعد از اون دیگه همو ندیدیم همه درگیر کار های خودشون بودن و فقط با یه تماس از حال هم خبردار میشدیم.... دیروز با تهیونگ برای پرو لباس عروسم اومده بودیم مزون و امروز...روزی که این همه مدت منتظرش بودم فرا رسیده بود .... لباسم رو ساده انتخاب کردم... یه لباس عروس نباتی با آستر براق نباتی که بالاش زیر شونه و ترقوه هام پاپیون بود.... بعد از پوشیدن لباس موهای چتریم رو مرتب کردم و اومدم بیرون... قبلش رفته بودیم آرایشگاه و به قول لونا شبیه عروسک ها شده بودم.... با دیدن من نگاه تحسین آمیزی کرد و دستم رو گرفت... چون برادری نداشتم ارباب پارک به جای داداش نداشته ام دستم رو توی دست تهیونگ میزاشت....
لونا « امروز سه تا عروس رو باید اسکورت میکردم و پدرم در اومد... یونینگ رو سپردم دست جیمین و ازش خواستم آماده اش کنه.... با دخترا رفتیم آرایشگاه و همشون محشر شده بودن... خودمم اون وسط سوسکی جا کردم و مکاپ ساده اما قشنگی انجام دادن برام... با فرستادن مونیکا و آرورا به سالن رفتم سمت میهی و با دیدن میهی توی لباس عروس چشمام پر از اشک... اون دقیقا خواهر من بود نه مثل خواهر.... خوشحال بودم که اونم سر و سامون گرفته و با فرد شایسته ای مثل ته ازدواج میکنه... محکم بغلش کردم و دستش رو گرفتم و رفتیم سمت سالن . . .
جیمین « لونا لباسی که امروز می پوشید رو مخفی کرده بود و به قول خودش سوپرایز بود... یونینگ رو آماده کردم ... شبیه شاهزاده ها شده بود... از شدت کیوتیش خنده ای کردم و بغلش کردم... از عمارت خارج شدیم و رفتیم سمت سالن... با رسیدن به سالن پیاده شدم و گفتم « به به شاخه شمشاد ها
تهیونگ « الان حست رو موقع ازدواجت با لونا درک میکنم
لباس عروس میهی
۷۲.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.