بوی 🔮 پارت 16
بوی 🔮 پارت 16
⛓️بد بوی 🔮 پارت 16
صبح پاشدم یه دوش گرفتم همون تیپ ديروز رو زدم رفتم صبحونه خوردم هیچکی خونه نبود رفتم مدرسه خوشبختانه فقط دخترا توی کلاس بودن انگار منتظر من بودن
ا/ت:بچه ها من تصمیم گرفتم که امروز ماسک و عینکم رو در بیارم
الا:به نظر منم همین تصمیم درسته
لیا:اره اینطوری بهتره
ا/ت:باشه خوبه
بچه ها کم کم اومدن توی کلاس
جیمین و کوک و ته هم اومدن مین هو هم با افاده اومد اون دخترایی که همیشه پشت سرش هست اومد داخل رفت نشست ردیف وسط
استاد اومد
استاد :خوب بچهها امروز آزمایش علوم داریم به گروه های شش نفره تقسیم میشید
جیمین :استاد خودمون میتونیم همگروهی مون رو انتخاب کنیم
استاد :خیر اقای پارک
جیمین :بله
گروه بندی کردن ما و شیشتا باهم افتادیم
استاد :توی آزمایشگاه عینک، ماسک، کلاه، گوشی، و هر وسایلی رو نمیتونید بیارید، خانما بهتر وسایلتون رو در بیارید
ا/ت:بله استاد
همه منتظر بودن چهره مارو ببینن
جیمین و ته و کوک که وقتی مار دیدن کلا رفتن توی شک
همه از کلاس رفتن بیرون منم اخر صف داشتم میرفتم که یهو جیمین از پشت بغلم کرد
جیمین :چرا بهم نگفتی کی هستی
ا/ت:میخواستم ببینم واکنشت چیه
جیمین :واسه همینه که عاشقتم
سرشو کرد توی گردنم هر لحظه منو بیشتر به خودش فشار میداد
نفس عمیقی کشید که باعث شد مورمورم بشه من چرا نمیتونم پسش بزن چرا نمیتونم از بغلش بیا بیرون
⛓️بد بوی 🔮 پارت 16
صبح پاشدم یه دوش گرفتم همون تیپ ديروز رو زدم رفتم صبحونه خوردم هیچکی خونه نبود رفتم مدرسه خوشبختانه فقط دخترا توی کلاس بودن انگار منتظر من بودن
ا/ت:بچه ها من تصمیم گرفتم که امروز ماسک و عینکم رو در بیارم
الا:به نظر منم همین تصمیم درسته
لیا:اره اینطوری بهتره
ا/ت:باشه خوبه
بچه ها کم کم اومدن توی کلاس
جیمین و کوک و ته هم اومدن مین هو هم با افاده اومد اون دخترایی که همیشه پشت سرش هست اومد داخل رفت نشست ردیف وسط
استاد اومد
استاد :خوب بچهها امروز آزمایش علوم داریم به گروه های شش نفره تقسیم میشید
جیمین :استاد خودمون میتونیم همگروهی مون رو انتخاب کنیم
استاد :خیر اقای پارک
جیمین :بله
گروه بندی کردن ما و شیشتا باهم افتادیم
استاد :توی آزمایشگاه عینک، ماسک، کلاه، گوشی، و هر وسایلی رو نمیتونید بیارید، خانما بهتر وسایلتون رو در بیارید
ا/ت:بله استاد
همه منتظر بودن چهره مارو ببینن
جیمین و ته و کوک که وقتی مار دیدن کلا رفتن توی شک
همه از کلاس رفتن بیرون منم اخر صف داشتم میرفتم که یهو جیمین از پشت بغلم کرد
جیمین :چرا بهم نگفتی کی هستی
ا/ت:میخواستم ببینم واکنشت چیه
جیمین :واسه همینه که عاشقتم
سرشو کرد توی گردنم هر لحظه منو بیشتر به خودش فشار میداد
نفس عمیقی کشید که باعث شد مورمورم بشه من چرا نمیتونم پسش بزن چرا نمیتونم از بغلش بیا بیرون
۷.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.