عشق مخفی پارت ۲۱
جیمین: هیچی یه بیفانوس بهت شلیک کرد
یونگی: اهان
ـــــــــــ بعد مرخص شدن یونگی ـــــــــ
ویو یونگی
رفتیم خونه و به مناسبت نمیشه گفت ازدواج ولی اره یه جشن گرفتیم و پدرامونم فهمیدن
اولش پدرم مخالفت کرد ولی بعد راضی شد
جشن تموم شد مهمونا و بچه هام رفتن خونشون و فقط من موندم و جیمین
یونگی: جیمین
جیمین: ها
یونگی: نیازت دارم
جیمین: قبلش باید بگیریم
بعد دویید منم دنبالش دوییدم
یهو پاش به مبل گیر کرد منم سریع گرفتمش و انداختمش تو بغلم
جیمین: باختم
یونگی: بدو رو تخت
خودش رفت رو تخت خیلی تعجب کردم منم رفتم پیشش و
ــــــــ فردای لا لا لا لا ـــــــــــ
جیمین: یونگی
یونگی: جانم
جیمین: حالم بده
یونگی: ها؟
رفت تو دسشویی و بالا اورد
سریع دکتر خبر کردم
دکتر معاینش کرد و گفت
دکتر: ایشون حاملن(بچه ها من یادم رفت بگم حامله شدن پسرام تو این فیک طبیعیه.خیلی تخیلیه میدونم😂😂)
یونگی: یعنی من دارم وایییییییی
دکتر: تبریک میگم
یونگی: ممنون اقای دکتر
دکتر رفت و منم رفتم پیش جیمین
جیمین: دکتر چی گفت
یونگی: داری مامان میشی بیبی
جیمین: دروغ میگی
یونگی: باور کن
جیمین: خدایا مرسیییییی
یونگی: اهان
ـــــــــــ بعد مرخص شدن یونگی ـــــــــ
ویو یونگی
رفتیم خونه و به مناسبت نمیشه گفت ازدواج ولی اره یه جشن گرفتیم و پدرامونم فهمیدن
اولش پدرم مخالفت کرد ولی بعد راضی شد
جشن تموم شد مهمونا و بچه هام رفتن خونشون و فقط من موندم و جیمین
یونگی: جیمین
جیمین: ها
یونگی: نیازت دارم
جیمین: قبلش باید بگیریم
بعد دویید منم دنبالش دوییدم
یهو پاش به مبل گیر کرد منم سریع گرفتمش و انداختمش تو بغلم
جیمین: باختم
یونگی: بدو رو تخت
خودش رفت رو تخت خیلی تعجب کردم منم رفتم پیشش و
ــــــــ فردای لا لا لا لا ـــــــــــ
جیمین: یونگی
یونگی: جانم
جیمین: حالم بده
یونگی: ها؟
رفت تو دسشویی و بالا اورد
سریع دکتر خبر کردم
دکتر معاینش کرد و گفت
دکتر: ایشون حاملن(بچه ها من یادم رفت بگم حامله شدن پسرام تو این فیک طبیعیه.خیلی تخیلیه میدونم😂😂)
یونگی: یعنی من دارم وایییییییی
دکتر: تبریک میگم
یونگی: ممنون اقای دکتر
دکتر رفت و منم رفتم پیش جیمین
جیمین: دکتر چی گفت
یونگی: داری مامان میشی بیبی
جیمین: دروغ میگی
یونگی: باور کن
جیمین: خدایا مرسیییییی
۳.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.