دروغ به توان عشق پارت ۷
اه بهترین حس بود که تا حالا تجربه کردم به خودم آمدم سریع از بغلش جداشدم
از خاب بلند شدم امروز باید برن دیگه برم توی کافه آقای چوی آمد از مسافرتش رفتم یه دوش ده مینی گرفتم سریع موهام سشوار کردم ....
لباس فرمم تنم کردم امروز موهام بافتم رفتم نشستم سر میز یه سلامی کردمو که
مامانم گفت : دخترم تو این کافه ماهی چند کارمیکنی
گفتم : امم مامان جون ماهی ۴۰ دلار کار میکنم میخوام خودم برای خودم کار کنم
که بابا گفت : درسته تو کارت موفق باشی دخترم گفتم : امم ممنون بابا بع صبحانه رفتم کفشم پوشیدم راه افتادم سمت مدرسه وقتی که رسیدم نشستم روی صندلی توی حیاط داخل افکارم قرق بودم که یهو زنگ کلتس خورد رفتم داخل کلاس نشستم سر میزم که معلم آمد ریاضی داشتیم انقد از این معلم بدم میومد که که گفت : ا/ ت بیا پای تخته این مسئله رو حل کن وای یادم رفت که درس بخونم ولی منکه بلدم سوال حل کردم که معلم گفت میخواد امتحان بگیره ولی منکه نخوندم که گفت : آقای جئون بیا برگه ها رو پخش کنید بلند شد رفت برگه ها رو آورد دونه به دونه نگاهی بهش کردم پشمام چقد سخته ولی منکه چیزی بلد نیستم که که معلم گنده دماغمون گف : آقای جئون شما کنار ا/ ت بشنید و خانم مینهوا شما هم جای آقای جئون آمد نشست کنارم نگاهی بهش کردم که داشت برگه یه نگاه کردو داشت حلش میکرد وای من که داشتم نگاهش میکردم ....
ولی اون نگاه چپمم نکرد ایششش.....
۲۰ دقیقه بعد
گذشته ولی ما فقط ۱۵ دقیقه دیگه فرصت داشتیم که ...
) بچه ها ادامه داستانو ت این پیجم میزام آخه اون پیجم فکر کنم مسدود شده )
لایک حمایت کنید .
از خاب بلند شدم امروز باید برن دیگه برم توی کافه آقای چوی آمد از مسافرتش رفتم یه دوش ده مینی گرفتم سریع موهام سشوار کردم ....
لباس فرمم تنم کردم امروز موهام بافتم رفتم نشستم سر میز یه سلامی کردمو که
مامانم گفت : دخترم تو این کافه ماهی چند کارمیکنی
گفتم : امم مامان جون ماهی ۴۰ دلار کار میکنم میخوام خودم برای خودم کار کنم
که بابا گفت : درسته تو کارت موفق باشی دخترم گفتم : امم ممنون بابا بع صبحانه رفتم کفشم پوشیدم راه افتادم سمت مدرسه وقتی که رسیدم نشستم روی صندلی توی حیاط داخل افکارم قرق بودم که یهو زنگ کلتس خورد رفتم داخل کلاس نشستم سر میزم که معلم آمد ریاضی داشتیم انقد از این معلم بدم میومد که که گفت : ا/ ت بیا پای تخته این مسئله رو حل کن وای یادم رفت که درس بخونم ولی منکه بلدم سوال حل کردم که معلم گفت میخواد امتحان بگیره ولی منکه نخوندم که گفت : آقای جئون بیا برگه ها رو پخش کنید بلند شد رفت برگه ها رو آورد دونه به دونه نگاهی بهش کردم پشمام چقد سخته ولی منکه چیزی بلد نیستم که که معلم گنده دماغمون گف : آقای جئون شما کنار ا/ ت بشنید و خانم مینهوا شما هم جای آقای جئون آمد نشست کنارم نگاهی بهش کردم که داشت برگه یه نگاه کردو داشت حلش میکرد وای من که داشتم نگاهش میکردم ....
ولی اون نگاه چپمم نکرد ایششش.....
۲۰ دقیقه بعد
گذشته ولی ما فقط ۱۵ دقیقه دیگه فرصت داشتیم که ...
) بچه ها ادامه داستانو ت این پیجم میزام آخه اون پیجم فکر کنم مسدود شده )
لایک حمایت کنید .
۳۹.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.