عشق ناتمام
پارت ۱۳
ک : ا/ت برایت بلند کردم و و بردم تو تخت خیلی کوچولو موچولو بود خودش رو جمع کرد منم رفتم یه دونه هودی سیاه که تا زانوش بود رو دراوردم و کردم تنش
ک : انقدر کیوت بود که نتونستم چشم ازش بردارم و دستم دور کمرش حلقه زدم و منم باهاش خوابیدم
فردا *
ت : صبح با تابش نور تو صورتم بلند شدم به خودم اومدم که دیدم یه هودی سیاه بلند که مطمئنم برا کوک بود تو تنم هست از اتاق اومدم بیرون دیدم کوک تو آشپزخونه داره صبحونه درست میکنه که یکدفعه خندم گرفت چون کوک داشت شیرینی درست میکرد و خودش رو آردی کرده بود
ک : به چی میخندی
ت : هیچی هه هه هه هه ( میخنده )
ک : داری به من میخندی
ت : نه هه هه هه ( خنده )
ک : وایسا ببینم وایسا فرار نکن
ادمین *
کوک دویید سمت ا/ت هم با خنده داره میدوع
ک : وایسا الان گیرت میارم
ت : هه هه هه کوک خیلی خنده دار شدی 😂😂
ا/ت پاهاش گیر میکنه و میخواد بیفته که کوک ا/ت رو میگره و تو چشمای هم زل میزنن و ا/ت میخنده که یکدفعه
ک : به من میخندی میدونم چی کارت کنم
ک : در حالی که کمر ا/ت تو دستم بود ا/ت رو بوسیدم
ت : یکدفعه کوک من رو بوسید خیلی تعجب کردم
ک : بهت گفتم که باهات کار دارم
ت : باشه بابا بزار برم هه هه هه
ک : من بلد نیستم شیرینی درست کنم تو درست کن
ت : هه هه هه باشه 🤭🤭
ک : بسه دیگه
ت : باشه
ت : رفتم تو آشپزخونه داشتم شیرینی درست میکردم که کوک اومد و دستش رو حلقه کرد دور کمرم
ت : چی کار میکنی
ک : نمی تونم زنم رو بغل کنم
ت : میتونی
۱ ساعت بعد
ت : آمده شد کوک بیا کوک کوک
رفتم طبقه بالا که دیدم کوک خوابش برده بود دلم نیومد بیدارش کنم که دستم رو کشید به طرف تخت
ک : چی کار میکنی بیبی
ت : بیبی ؟
ک : اره بیبی
ت : هیچی اومدم بهت بگم صبحونه حاضر شد
ک : آها باشه من الان میام تو برو
ت : باشه زود بیا
ک : اوک
پایان
امیدوارم دوست داشته باشید ☆
لایک و کامنت یادت نره کیوت ☆
ک : ا/ت برایت بلند کردم و و بردم تو تخت خیلی کوچولو موچولو بود خودش رو جمع کرد منم رفتم یه دونه هودی سیاه که تا زانوش بود رو دراوردم و کردم تنش
ک : انقدر کیوت بود که نتونستم چشم ازش بردارم و دستم دور کمرش حلقه زدم و منم باهاش خوابیدم
فردا *
ت : صبح با تابش نور تو صورتم بلند شدم به خودم اومدم که دیدم یه هودی سیاه بلند که مطمئنم برا کوک بود تو تنم هست از اتاق اومدم بیرون دیدم کوک تو آشپزخونه داره صبحونه درست میکنه که یکدفعه خندم گرفت چون کوک داشت شیرینی درست میکرد و خودش رو آردی کرده بود
ک : به چی میخندی
ت : هیچی هه هه هه هه ( میخنده )
ک : داری به من میخندی
ت : نه هه هه هه ( خنده )
ک : وایسا ببینم وایسا فرار نکن
ادمین *
کوک دویید سمت ا/ت هم با خنده داره میدوع
ک : وایسا الان گیرت میارم
ت : هه هه هه کوک خیلی خنده دار شدی 😂😂
ا/ت پاهاش گیر میکنه و میخواد بیفته که کوک ا/ت رو میگره و تو چشمای هم زل میزنن و ا/ت میخنده که یکدفعه
ک : به من میخندی میدونم چی کارت کنم
ک : در حالی که کمر ا/ت تو دستم بود ا/ت رو بوسیدم
ت : یکدفعه کوک من رو بوسید خیلی تعجب کردم
ک : بهت گفتم که باهات کار دارم
ت : باشه بابا بزار برم هه هه هه
ک : من بلد نیستم شیرینی درست کنم تو درست کن
ت : هه هه هه باشه 🤭🤭
ک : بسه دیگه
ت : باشه
ت : رفتم تو آشپزخونه داشتم شیرینی درست میکردم که کوک اومد و دستش رو حلقه کرد دور کمرم
ت : چی کار میکنی
ک : نمی تونم زنم رو بغل کنم
ت : میتونی
۱ ساعت بعد
ت : آمده شد کوک بیا کوک کوک
رفتم طبقه بالا که دیدم کوک خوابش برده بود دلم نیومد بیدارش کنم که دستم رو کشید به طرف تخت
ک : چی کار میکنی بیبی
ت : بیبی ؟
ک : اره بیبی
ت : هیچی اومدم بهت بگم صبحونه حاضر شد
ک : آها باشه من الان میام تو برو
ت : باشه زود بیا
ک : اوک
پایان
امیدوارم دوست داشته باشید ☆
لایک و کامنت یادت نره کیوت ☆
۲۴.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.