part ³¹🍰💕
کوک « فعلا که خدا اینقدر دوستم داره جفتی بهم نداده
جیمین « هعییییی... حالا این سوپرایز مونی چیه؟
کوک « نمیدونم میخواهی بریم بازش کنیم؟
جیمین « گفت بهش دست نزنیم
کوک « ولی ما همیشه به حرف هیونگ گوش نمیدیم نه؟
جیمین « کامان کوک بیخیال
کوک « جیمی تو هم کنجکاوی پسر سخت نگیر!
هه ری « با رسیدن به یه ساختمان بزرگ و مجلل از ماشین پیاده شدیم... خونه رو عوض نکردی؟
نامجون « نه! چون این خونه برای من یادآور خاطراتیه که با تو دارم
هه ری « *لبخند
نامجون « به خونه ات خوش اومدی ملکه ی من!
هه ری « دستم رو روی قلبم گذاشتم و کمی خم شدم ! این باعث شد نامجون نگران بشه و بگه
نامجون « هی خوبی؟ قلبت درد میکنه
هه ری « فکر نمیکنی قلب بیچاره من قدرت هضم این همه خوبی رو نداره؟ سکته میکنم میفتم رو دستت هااااا
نامجون « ترسیدم دیوونه! مراقب قلب مهربونت هم هستم... نمیری داخل؟
هه ری « وارد خونه که شدیم نفس عمیقی کشیدم و خاطرات خوب گذشته امون رو به یاد اوردم... اون روز ها به بهونه درس مدام میومدم خونه نامجون و به جای درس خوندن ساعت ها به چهره غرق در فکرش زل میزدم
*صدای جیغ
هه ری « ک.. کسی خونه اس؟؟؟؟
نامجون « والا قرار بود دوتا بچه بیان اینجا رو مرتب کنن...
_با یادآوری موجودی که توی خونه بود با عجله به سمت اتاقی رفتم که جعبه اونجا بود! تصمیم داشت جعبه رو جا به جا کنه اما اون دوتا وروجک توی بد دردسری اوفتاده بودن
جیمین و کوک بالای کمد//
جیمین « کوک خدا خرگوشت کن... این چه فکری بود اخه
کوک « به من چه! به عقل جن هم نمیرسید هیونگ بره شیر بیاره
*شیره آویزون کمد میشه
کوک« *جیغغغغغغ
جیمین « یا عیسی مسیح قول میدم برم کلیسا توبه کنم ! اصلا مسلمون میشم تروخدا این شیر رو ببر
نامجون « خدای من! هی پسر ولشون کن
کوک « *در حالی که داره زار میزنه... هیونگگگگگگ... هیونگ خوبمممممم
هه ری « اوه اینجا رو... این چیه؟؟؟؟
نامجون « شیر... مشخص نیست؟
هه ری « اونو که میبینم پرفسور اینجا چیکار میکنه؟ تا اونجایی که یادم میاد کوالا نگه داری میکردی
کوک « کوالا نگوووو... بگو بززززز! این همه جیغ کشیدیم عین خرس خوابیده
هه ری « *خنده
نامجون « با اون بچه چیکار دارین... خودتون قانون شکنی کردین
هه ری « مال خودته؟
نامجون « اوه نه بابا... شیر همسایه اس رفته خارج اینو دادن من مراقبش باشم
جیمین « حیوون قطع بود! چرا شیر؟
هه ری « غر نزنید دیگه بیاین پایین... کاری نداره بهتون
پنج دقیقه بعد //
هه ری « چطور این شیره با من کاری نداشت؟
جیمین « واضحه چون با نامجون اومدی
نامجون « بدون منم میومد کاریش نداشت
جیمین « یعنی چی؟
کوک « از محبت گل ها خار میشوند
نامجون « جان؟ چی میشه؟
کوک « عه اشتباه شد... خار ها گل میشه...
جیمین « هعییییی... حالا این سوپرایز مونی چیه؟
کوک « نمیدونم میخواهی بریم بازش کنیم؟
جیمین « گفت بهش دست نزنیم
کوک « ولی ما همیشه به حرف هیونگ گوش نمیدیم نه؟
جیمین « کامان کوک بیخیال
کوک « جیمی تو هم کنجکاوی پسر سخت نگیر!
هه ری « با رسیدن به یه ساختمان بزرگ و مجلل از ماشین پیاده شدیم... خونه رو عوض نکردی؟
نامجون « نه! چون این خونه برای من یادآور خاطراتیه که با تو دارم
هه ری « *لبخند
نامجون « به خونه ات خوش اومدی ملکه ی من!
هه ری « دستم رو روی قلبم گذاشتم و کمی خم شدم ! این باعث شد نامجون نگران بشه و بگه
نامجون « هی خوبی؟ قلبت درد میکنه
هه ری « فکر نمیکنی قلب بیچاره من قدرت هضم این همه خوبی رو نداره؟ سکته میکنم میفتم رو دستت هااااا
نامجون « ترسیدم دیوونه! مراقب قلب مهربونت هم هستم... نمیری داخل؟
هه ری « وارد خونه که شدیم نفس عمیقی کشیدم و خاطرات خوب گذشته امون رو به یاد اوردم... اون روز ها به بهونه درس مدام میومدم خونه نامجون و به جای درس خوندن ساعت ها به چهره غرق در فکرش زل میزدم
*صدای جیغ
هه ری « ک.. کسی خونه اس؟؟؟؟
نامجون « والا قرار بود دوتا بچه بیان اینجا رو مرتب کنن...
_با یادآوری موجودی که توی خونه بود با عجله به سمت اتاقی رفتم که جعبه اونجا بود! تصمیم داشت جعبه رو جا به جا کنه اما اون دوتا وروجک توی بد دردسری اوفتاده بودن
جیمین و کوک بالای کمد//
جیمین « کوک خدا خرگوشت کن... این چه فکری بود اخه
کوک « به من چه! به عقل جن هم نمیرسید هیونگ بره شیر بیاره
*شیره آویزون کمد میشه
کوک« *جیغغغغغغ
جیمین « یا عیسی مسیح قول میدم برم کلیسا توبه کنم ! اصلا مسلمون میشم تروخدا این شیر رو ببر
نامجون « خدای من! هی پسر ولشون کن
کوک « *در حالی که داره زار میزنه... هیونگگگگگگ... هیونگ خوبمممممم
هه ری « اوه اینجا رو... این چیه؟؟؟؟
نامجون « شیر... مشخص نیست؟
هه ری « اونو که میبینم پرفسور اینجا چیکار میکنه؟ تا اونجایی که یادم میاد کوالا نگه داری میکردی
کوک « کوالا نگوووو... بگو بززززز! این همه جیغ کشیدیم عین خرس خوابیده
هه ری « *خنده
نامجون « با اون بچه چیکار دارین... خودتون قانون شکنی کردین
هه ری « مال خودته؟
نامجون « اوه نه بابا... شیر همسایه اس رفته خارج اینو دادن من مراقبش باشم
جیمین « حیوون قطع بود! چرا شیر؟
هه ری « غر نزنید دیگه بیاین پایین... کاری نداره بهتون
پنج دقیقه بعد //
هه ری « چطور این شیره با من کاری نداشت؟
جیمین « واضحه چون با نامجون اومدی
نامجون « بدون منم میومد کاریش نداشت
جیمین « یعنی چی؟
کوک « از محبت گل ها خار میشوند
نامجون « جان؟ چی میشه؟
کوک « عه اشتباه شد... خار ها گل میشه...
۴۹.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.