عشق مدرسه ای پارت نونزدهم
ویو جونگ کوک
سر میز شام بودیم که پدر و مادر ا/ت گفتن میخوان برن
جایی تا فردا نیستن ا/ت هم گفت باشه که دیدم مامان و بابام جونگ کوک هم گفتن میخوان برن جایی تعجب کردیم اما گفتیم باشه بعد از تموم شدن شام پدر و مادرامون آزمون خداحافظی کردن و رفتن من هم رفتم حموم و از حموم اومدم بیرون که
ویو ا/ت
رفتم تو اتاقم و جونگ کوک رو لخت دیدم( حوله دور پاهاش بود منحرف نشید)
ا/ت: بخدا چیزی ندیدم
جونگ کوک: آره تو که راست میگی میشه موهام رو سشوار کنی
ا/ت: باشه
خواستم برم موهاش رو سشوار کنم که افتادم روش و بله حوله افتاد و اون موز رو دیدم( بچه ها بخدا ادمین داره مینویسه و از خنده غش میکنه)
جونگ کوک: ا/تتتتت
ا/ت: به جون بچه های نداشتم چیزی ندیدم
جونگ کوک سریع لباساش رو پوشید و افتاد دنبال ا/ت درور تا د ر خونه رو دوید دنبالش تا گرفتش
جونگ کوک: بلاخره گیرت آوردم
ا/ت: چیزی ندیدم
جونگ کوک: باشه حالا برو برام جایی درست کن
ا/ت: مگه نوکرتم
جونگ کوک: ا/ت
ا/ت: باشه
رفتم واسه جونگ کوک چایی درست کردم و منتظر موندم که آماده بشه گذاشتم تو سینی که
داشتم میرفتم طرفش پام گیر کرد به فرش و چایی ریخت جایی که نباید میریخت و جونگ کوک پاشد و هی بپر بپر میکرد و میگفت
جونگ کوک: ا/تتت اگه ع* ق*ی* م نشم بچه دارت میکنم
ا/ت: فعلا برو ببین دستگاه بچه سازت سالمه یا نه ( با خنده)
جونگ کوک: باشه بیا رو تو انجامش بدم
ا/ت: چییی
و جونگ کوک گرفتش و بردش با خودش ( بیایید مثبت نگر باشیم و خودتون با ذهن منحرفتون یه چی سر هم کنید من ادمین خوبیم)
ویو ا/ت
صبح با پرتو های نور خورشید بیدار شدم خواستم پاشم و پتو رو کا زدم کنار دیدم ل* خ* ت*م جیغ زدم
جونگ کوک: چته اول صبحی
ا/ت: چرا من
جونگ کوک: دیشب رو یادت نیست
ا/ت: نه
جونگ کوک: داستان کردیم منتظرم ببینم مامان میشی یا نه
ا/ت: نمیخوام بچم از تو باشه
جونگ کوک: همین که هست راستی لباس بپوش
تا اینو گفت از خجالت دویدم رفتم طرف حموم و حموم کردم و اومدم بیرون دیدم جونگ کوک نیست لبای پوشیدم رفتم پایین که...
سر میز شام بودیم که پدر و مادر ا/ت گفتن میخوان برن
جایی تا فردا نیستن ا/ت هم گفت باشه که دیدم مامان و بابام جونگ کوک هم گفتن میخوان برن جایی تعجب کردیم اما گفتیم باشه بعد از تموم شدن شام پدر و مادرامون آزمون خداحافظی کردن و رفتن من هم رفتم حموم و از حموم اومدم بیرون که
ویو ا/ت
رفتم تو اتاقم و جونگ کوک رو لخت دیدم( حوله دور پاهاش بود منحرف نشید)
ا/ت: بخدا چیزی ندیدم
جونگ کوک: آره تو که راست میگی میشه موهام رو سشوار کنی
ا/ت: باشه
خواستم برم موهاش رو سشوار کنم که افتادم روش و بله حوله افتاد و اون موز رو دیدم( بچه ها بخدا ادمین داره مینویسه و از خنده غش میکنه)
جونگ کوک: ا/تتتتت
ا/ت: به جون بچه های نداشتم چیزی ندیدم
جونگ کوک سریع لباساش رو پوشید و افتاد دنبال ا/ت درور تا د ر خونه رو دوید دنبالش تا گرفتش
جونگ کوک: بلاخره گیرت آوردم
ا/ت: چیزی ندیدم
جونگ کوک: باشه حالا برو برام جایی درست کن
ا/ت: مگه نوکرتم
جونگ کوک: ا/ت
ا/ت: باشه
رفتم واسه جونگ کوک چایی درست کردم و منتظر موندم که آماده بشه گذاشتم تو سینی که
داشتم میرفتم طرفش پام گیر کرد به فرش و چایی ریخت جایی که نباید میریخت و جونگ کوک پاشد و هی بپر بپر میکرد و میگفت
جونگ کوک: ا/تتت اگه ع* ق*ی* م نشم بچه دارت میکنم
ا/ت: فعلا برو ببین دستگاه بچه سازت سالمه یا نه ( با خنده)
جونگ کوک: باشه بیا رو تو انجامش بدم
ا/ت: چییی
و جونگ کوک گرفتش و بردش با خودش ( بیایید مثبت نگر باشیم و خودتون با ذهن منحرفتون یه چی سر هم کنید من ادمین خوبیم)
ویو ا/ت
صبح با پرتو های نور خورشید بیدار شدم خواستم پاشم و پتو رو کا زدم کنار دیدم ل* خ* ت*م جیغ زدم
جونگ کوک: چته اول صبحی
ا/ت: چرا من
جونگ کوک: دیشب رو یادت نیست
ا/ت: نه
جونگ کوک: داستان کردیم منتظرم ببینم مامان میشی یا نه
ا/ت: نمیخوام بچم از تو باشه
جونگ کوک: همین که هست راستی لباس بپوش
تا اینو گفت از خجالت دویدم رفتم طرف حموم و حموم کردم و اومدم بیرون دیدم جونگ کوک نیست لبای پوشیدم رفتم پایین که...
۷.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.