پرنسس اسلایترین
پرنسس_اسلایترین
#part17
بچه ها پارت ۱۷هم دوتا داریم
اسلایترین بچه ها داشتن با تعجب نگام میکردن کهچرا لباس فرمارو نپوشیدم
ملیس: ماری جون لباسه بهت میادا ولی جرا اینو پوشیدی
: ملیس، سوفی باید باهاتون حرف بزنم
سوفی: باشه ولی چرا انقد با عجله
: چون عجله دارم
هرماینیو رون و هریم صدا کردم اوناهم اومدن اشاره کرپم که با هم بریم حیاط خلوت اوناهم قبول کردن داشتیم میرفتیم از سالن بیرون که دراکو رو دیدم و اصلا بهش رو ندادم اونم داشت نگام میکرد
با بچه ها رفتیم حیاط خلوت نشستیم
هری: خب چیشده ماری
: بجه ها میخوام یه حرفی بهتون بگم فقط لطفا درکم کنید چون خودمم هنوز میترسم از حرف زدنش
سوفی: ماری د بگو دیکه هممونو نصفه جون کردی
: خب من.... من دارم از هاگوارتز میرم
همشون با هم: چییییییی؟ یعنی چیکه میری؟ کجا؟
: نمیدونم راستش اما مثل اینکه پدر میخواد بفرستتم به ساختمون سیاه که دیدم ملیسو سوفی رنگشون پرید
رون: وای اخه چرا
: چون میخواد ازم محافظت کنه
هرماینی: ولی این اصلا عادلانه نیست تو تک و تنها میمونی و ماهم تورو نداریم
هری: خیلی بد میشه... کی برمیگردی؟
: راستش خودمم نمیدونم فقط جامو میدونم همین، سوفی، ملیس شما نمیخواین چیزی بگین
ملیس چند لحظه مکث کرد سوفیم اب دهنشو قورت داد لب زد
سوفی: اممم، ماری یه جیزیه میگم اصلا ناراحت نشو خب
: باشه
سوفی: پدر من و ملیس چند سال تو ساختمون سیاه خدمت کردند و من یکمی از وضعیت اونجا خبر دارم
: عع چه خوب بگو منم بدونم
سوفی: نمیخوام ته دلتو خالی کنم اما اونجا خیلی ترسناکه با بزرگترین افراد خشن قرن برخورد میکنی که میتونن با چند حرکت دست یا چوب دستی ملتی رو ناکام کنند
اونجا محرمانه ترین سازمان هستش که میتونم بگم در کل جهان یدونس حرفه ای ترین و پر تحمل ترین حادو اموزان اونجا پرورش داده میشن
خلاصه وار بگم بری اونجا یه فرمانده ای میشی واسه خودت
: میدونم خودم از چند جا شنیدم که زندگی اونجا خیلی سخته، اما چاره ای قطعا ندارم باید برم
ملیس: میدونیم که واقعا مجبوری که نیری پس چاره ای جز خداحافظی نداریم(با بغض)
: اهم، خب دیگه الان اشکای منم در نیارید مطمئن باشید حالم خوبه و هر هفته براتون نامه میفرستمو یه روزیم حتما میام...
#part17
بچه ها پارت ۱۷هم دوتا داریم
اسلایترین بچه ها داشتن با تعجب نگام میکردن کهچرا لباس فرمارو نپوشیدم
ملیس: ماری جون لباسه بهت میادا ولی جرا اینو پوشیدی
: ملیس، سوفی باید باهاتون حرف بزنم
سوفی: باشه ولی چرا انقد با عجله
: چون عجله دارم
هرماینیو رون و هریم صدا کردم اوناهم اومدن اشاره کرپم که با هم بریم حیاط خلوت اوناهم قبول کردن داشتیم میرفتیم از سالن بیرون که دراکو رو دیدم و اصلا بهش رو ندادم اونم داشت نگام میکرد
با بچه ها رفتیم حیاط خلوت نشستیم
هری: خب چیشده ماری
: بجه ها میخوام یه حرفی بهتون بگم فقط لطفا درکم کنید چون خودمم هنوز میترسم از حرف زدنش
سوفی: ماری د بگو دیکه هممونو نصفه جون کردی
: خب من.... من دارم از هاگوارتز میرم
همشون با هم: چییییییی؟ یعنی چیکه میری؟ کجا؟
: نمیدونم راستش اما مثل اینکه پدر میخواد بفرستتم به ساختمون سیاه که دیدم ملیسو سوفی رنگشون پرید
رون: وای اخه چرا
: چون میخواد ازم محافظت کنه
هرماینی: ولی این اصلا عادلانه نیست تو تک و تنها میمونی و ماهم تورو نداریم
هری: خیلی بد میشه... کی برمیگردی؟
: راستش خودمم نمیدونم فقط جامو میدونم همین، سوفی، ملیس شما نمیخواین چیزی بگین
ملیس چند لحظه مکث کرد سوفیم اب دهنشو قورت داد لب زد
سوفی: اممم، ماری یه جیزیه میگم اصلا ناراحت نشو خب
: باشه
سوفی: پدر من و ملیس چند سال تو ساختمون سیاه خدمت کردند و من یکمی از وضعیت اونجا خبر دارم
: عع چه خوب بگو منم بدونم
سوفی: نمیخوام ته دلتو خالی کنم اما اونجا خیلی ترسناکه با بزرگترین افراد خشن قرن برخورد میکنی که میتونن با چند حرکت دست یا چوب دستی ملتی رو ناکام کنند
اونجا محرمانه ترین سازمان هستش که میتونم بگم در کل جهان یدونس حرفه ای ترین و پر تحمل ترین حادو اموزان اونجا پرورش داده میشن
خلاصه وار بگم بری اونجا یه فرمانده ای میشی واسه خودت
: میدونم خودم از چند جا شنیدم که زندگی اونجا خیلی سخته، اما چاره ای قطعا ندارم باید برم
ملیس: میدونیم که واقعا مجبوری که نیری پس چاره ای جز خداحافظی نداریم(با بغض)
: اهم، خب دیگه الان اشکای منم در نیارید مطمئن باشید حالم خوبه و هر هفته براتون نامه میفرستمو یه روزیم حتما میام...
۳.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.