زمزمه میکرد
زمزمه میکرد
«من این نبودم...»
به اینه نگاه کرد
صورتی زخمی و خونی
سرد و بی روح
سفید و رنگ پریده
باورش نمیشد
مگه قرار نبود حالش بهتر بشه ؟
« دیدی بهت گفتم اینجوری تموم میشه ؟
دیدی حق با من بود ؟ »
قهقهه ای سر داد
اما اون فقط زمزمه میکرد
«من این نبودم...»
قیچی را به دست گرفت ؛
دیگه خبری از موهای بلندش نبود
« اینا دیگه به درد تو نمیخورن »
قیچی را در دستانش قرار داد
«اون رگای بی ارزش هم همینطور
حالا تمومش کن !»
قیچی را به رگ هایش نزدیک کرد
«قصه ی من با غصه شروع شد
با غصه هم تموم میشه
با تنهایی
شایدم با مرگ »
رو به سوی او گرداند
«فقط یه چیزی رو هیچوقت نفهمیدم ...
درد من از کجا شروع شد ؟»
با لبخند به انعکاسش اشاره کرد
«از اونجا...!»
«من این نبودم...»
به اینه نگاه کرد
صورتی زخمی و خونی
سرد و بی روح
سفید و رنگ پریده
باورش نمیشد
مگه قرار نبود حالش بهتر بشه ؟
« دیدی بهت گفتم اینجوری تموم میشه ؟
دیدی حق با من بود ؟ »
قهقهه ای سر داد
اما اون فقط زمزمه میکرد
«من این نبودم...»
قیچی را به دست گرفت ؛
دیگه خبری از موهای بلندش نبود
« اینا دیگه به درد تو نمیخورن »
قیچی را در دستانش قرار داد
«اون رگای بی ارزش هم همینطور
حالا تمومش کن !»
قیچی را به رگ هایش نزدیک کرد
«قصه ی من با غصه شروع شد
با غصه هم تموم میشه
با تنهایی
شایدم با مرگ »
رو به سوی او گرداند
«فقط یه چیزی رو هیچوقت نفهمیدم ...
درد من از کجا شروع شد ؟»
با لبخند به انعکاسش اشاره کرد
«از اونجا...!»
۸۱۲
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.