★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 1
سلام من یوری هستم یه دختر ۱۸ ساله من پیشه عمومم زندگی میکنم چون مامانو بابام رفتن ژاپن شب و روز کار میکنن برای همین منو فرستادن کره جنوبی پیشه عمومم از بچگی خیلی عذاب کشیدم همش عمومم میره خوش گذرونی اجازه نمیده من برم بیرون خوش بگذرونم هروقت برمیگردشت خونه با اعصابانیت منو بی دلیل کتک میزد تا یه چند روز غذا هم نمیخوردم از وقتی خالم مرد عمومم همش گریه میکرد هروز میرفت بار و با زنا خوش میگذرونده منم قایمکی میرفتم توی حال و به مامانم زنگ میزدم باهاش حرف میزدم جرعت نمیکردم بهش بگم عمو همش منو کتک میزنه
یه روز عمومم اومد توی خونه اونم با خوشحالی اومد برام کادو خرید بهش گفتم👇🏻
یوری: عمو جان چی شده چرا انقدر خوشحالی
عمو: توی مسابقه شرکت کردم و برنده شدم برات هم کادو خریدم
یوری: ممنونم عمو (الکی خوشحال بودم)
کادو رو گرفتم و رفتم تو اتاقم خیلی عصبانی بودم گفتم👇🏻
یوری: عموی کثافط (کادو رو از پنجره پرت کرد)
با گریه خوابیدم همش به عکس مامانو بابام نگاه میکردم خیلی دلم براشون تنگ شده
صبح شد
صبح شد مثل همیشه عمومم رفت بیرون رفتم توی آشپز خونه اب بخورم،که یهو یه نامه از توری میز اوفتاد پایین با خودم گفتم این نامه از طرف کیه بازش کردم نوشته👇🏻
نامه(سلام دخترم منو بابایی خیلی دلمون برات تنگ شده اومید وارم عموت ازت خوب مراقبت کنه خوب غذا بخور خوب خوب استراحت کن هروز برامون نامه بنویس نمیتونیم بهت زنگ بزنیم چون رفتیم یه جایی که نمیشه زنگ بزنیم من همیشه برات نامه مینویسم دوست دارم دخترم از طرف مامانی و بابایی❤)
با دیدن این نامه اشک میریختم و من سریع رفتم براشون نامه بنویسم
★پارت بعدی رو میزارم شرط ۱٠ لایک★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 1
سلام من یوری هستم یه دختر ۱۸ ساله من پیشه عمومم زندگی میکنم چون مامانو بابام رفتن ژاپن شب و روز کار میکنن برای همین منو فرستادن کره جنوبی پیشه عمومم از بچگی خیلی عذاب کشیدم همش عمومم میره خوش گذرونی اجازه نمیده من برم بیرون خوش بگذرونم هروقت برمیگردشت خونه با اعصابانیت منو بی دلیل کتک میزد تا یه چند روز غذا هم نمیخوردم از وقتی خالم مرد عمومم همش گریه میکرد هروز میرفت بار و با زنا خوش میگذرونده منم قایمکی میرفتم توی حال و به مامانم زنگ میزدم باهاش حرف میزدم جرعت نمیکردم بهش بگم عمو همش منو کتک میزنه
یه روز عمومم اومد توی خونه اونم با خوشحالی اومد برام کادو خرید بهش گفتم👇🏻
یوری: عمو جان چی شده چرا انقدر خوشحالی
عمو: توی مسابقه شرکت کردم و برنده شدم برات هم کادو خریدم
یوری: ممنونم عمو (الکی خوشحال بودم)
کادو رو گرفتم و رفتم تو اتاقم خیلی عصبانی بودم گفتم👇🏻
یوری: عموی کثافط (کادو رو از پنجره پرت کرد)
با گریه خوابیدم همش به عکس مامانو بابام نگاه میکردم خیلی دلم براشون تنگ شده
صبح شد
صبح شد مثل همیشه عمومم رفت بیرون رفتم توی آشپز خونه اب بخورم،که یهو یه نامه از توری میز اوفتاد پایین با خودم گفتم این نامه از طرف کیه بازش کردم نوشته👇🏻
نامه(سلام دخترم منو بابایی خیلی دلمون برات تنگ شده اومید وارم عموت ازت خوب مراقبت کنه خوب غذا بخور خوب خوب استراحت کن هروز برامون نامه بنویس نمیتونیم بهت زنگ بزنیم چون رفتیم یه جایی که نمیشه زنگ بزنیم من همیشه برات نامه مینویسم دوست دارم دخترم از طرف مامانی و بابایی❤)
با دیدن این نامه اشک میریختم و من سریع رفتم براشون نامه بنویسم
★پارت بعدی رو میزارم شرط ۱٠ لایک★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۴.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.