رمان عشق بی پایان👟🍓
اسیه و دوروک رفتن خونه و دنیز هم شب خونه ی نبوش خوابید
اسیه: عشقم بریم بخوابیم؟
دوروک: باشه عزیزم
اسیه: تو برو رو تخت منم برم اب بخورم و بیام
دوروک: اوکی
اسیه اب خورد و گوشیش رو هم اورد و دوباره یه پیامی روی گوشیش دید
پیام:
خبر بارداریت رو شنیدم،خیلی خشحال نباش، بزودی از دستش میدی
از ناشناس و اسیه پیام رو به دوروک نشون داد
دوروک: این دوباره کیه؟(البته با داد)
اسیه: نمیدونم😭
دوروک: بیا بغلم بخواب عشقم فردا درستش میکنم
اسیه: دوروک، من میترسم😭
دوروک: گریه نکن عشقم، همچی خوب میشه
و صبح شد
اسیه: دوروک؟ دوروک؟ عشقم؟ ، عه چرا نیست دوروک!
و بهش زنگ زد
اسیه: الو، دوروک کجایی؟
دوروک: اومدم دنیز رو بیارم عزیزم
اسیه: اوکی
ادامه دارد......
اسیه: عشقم بریم بخوابیم؟
دوروک: باشه عزیزم
اسیه: تو برو رو تخت منم برم اب بخورم و بیام
دوروک: اوکی
اسیه اب خورد و گوشیش رو هم اورد و دوباره یه پیامی روی گوشیش دید
پیام:
خبر بارداریت رو شنیدم،خیلی خشحال نباش، بزودی از دستش میدی
از ناشناس و اسیه پیام رو به دوروک نشون داد
دوروک: این دوباره کیه؟(البته با داد)
اسیه: نمیدونم😭
دوروک: بیا بغلم بخواب عشقم فردا درستش میکنم
اسیه: دوروک، من میترسم😭
دوروک: گریه نکن عشقم، همچی خوب میشه
و صبح شد
اسیه: دوروک؟ دوروک؟ عشقم؟ ، عه چرا نیست دوروک!
و بهش زنگ زد
اسیه: الو، دوروک کجایی؟
دوروک: اومدم دنیز رو بیارم عزیزم
اسیه: اوکی
ادامه دارد......
۱۶.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.