مافیای سختگیر part 21
👤: شجاعت یا حقیقت
ا.ت : عمممم شجاعت
👤: اووو باشه پس باید ..... باید سونگ می را ببوسی
ا.ت : چییی ( با تعجب)
مینسو : به نظرت خیلی سخت نگرفتی
👤: نه . خودش گفت شجاعت پس باید پاش وایسه و انجام بده
ا.ت : ... اهم .. باشه انجام... میدم
ا.ت ویو
مینسو بطری را چرخوندن که طرف سوال افتاد به یکی از بچهها و جواب به من ازمن پرسید شجاعت یا حقیقت که من جواب دادم شجاعت و اون گفت که باید سونگ می را ببوسم. خیلی ترسیده بودم به کوک که نگاه کردم داشت عصبی بهم نگاه میکرد از چشماش میشد بفهمی که چقدر عصبانی شده بود خواستم پاشم که دستم را با عصبانیت گرفت و مانعم شد که یهو یکی از بچه ها گفت
👤:ا.ت این یه بازیه و باید انجامش بدی خودت گفتی شجاعت پس باید انجامش بدی
ا.ت ویو
استرس کل بدنم را گرفته بود وقتی یکی از بچه ها این را گفت دستم را از توی دست جونگ کوک کشیدم و رفتم سمت سونگ می
سونگ می ویو
بعد مهمونی کوک وزنش را دیدم و بهش یه نیشخند زدم و رفتم نشستم برای بازی . بطری افتاد سمت زن کوک و یکی از بچه ها. از ا.ت سوال پرسیدند که ا.ت گفت شجاعت و اون گفت که باید من را ببوسه ... داشت میومد سمتم که کوک دستش را گرفت هههه جونگ کوک خیلی عصبی بود و این من را خیلی خوشحال میکرد
ا.ت دستش را کشید و اومد سمتم و نزدیکم شد و
ل.ب.ا.ش. را گذاشت روی ل.ب.ام و بعد چند ثانیه ازم جدا شد و رفت پیش کوک نشست . کوک خیل عصبانی بود .
(فلش بک بعد از بازی)
کوک : ما دیگه میریم
مینسو: باشه به سلامت
( کوک دست ا.ت را گرفت و بردش داخل ماشین و خودش نشست پشت ماشین و راه افتاد سمت خونه )
ا.ت : کو...ک
کوک : ا.ت ساکت شو ( عصبی)
ا.ت : اما.....
کوک : خفه شو ا.ت خفه شو ( با داد و عصبی)
ا.ت : ....
ا.ت ویو
کوک دستم را گرفت و برد سمت ماشین وسوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه داخل ماشین با کوک حرف زدم که با داد بهم گفت که خفه شم . بغضم گرفته بود. رسیدیم خونه که کوک اول رفت داخل خونه و داشت میرفت سمت اتاقش که از پشت دستش را گرفتم و گفتم
ا.ت : کوک وایسا
کوک : چیا وایسا چیا ( با داد )
کوک : ا.ت من بهت اعتماد کردم اما تو چیکار کردی رفتی لب دشمنم را بوسیدی ( بلند )
ا.ت : .....
کوک : از همون اول نباید بهت اعتماد میکردم (عصبی و برگشت که بره )
ا.ت : بسه دیگه بسه ( بلند و گریه )
ا.ت : کوک منم یه صبری دارم
(کوک برگشت )
کوک : ( نیشخند عصبی) صبر ؟
ا.ت : منم در برابر تو و یونا یه صبری دارم ( بغض)
کوک : هه . بس کن ا.ت حوصلت را ندارم ( عصبی)
ا.ت : چیا بس کنم
کوک : صدات را ببر ا.ت ( بلند )
ا.ت : نمی.......
ا.ت ویو
داشتم حرف میزدم که ........
پارت ۲۱ تموم شد🤍✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸🙃✨🫠
امیدوارم خوشتون بیاد ✨❤️🩹✨👌
ا.ت : عمممم شجاعت
👤: اووو باشه پس باید ..... باید سونگ می را ببوسی
ا.ت : چییی ( با تعجب)
مینسو : به نظرت خیلی سخت نگرفتی
👤: نه . خودش گفت شجاعت پس باید پاش وایسه و انجام بده
ا.ت : ... اهم .. باشه انجام... میدم
ا.ت ویو
مینسو بطری را چرخوندن که طرف سوال افتاد به یکی از بچهها و جواب به من ازمن پرسید شجاعت یا حقیقت که من جواب دادم شجاعت و اون گفت که باید سونگ می را ببوسم. خیلی ترسیده بودم به کوک که نگاه کردم داشت عصبی بهم نگاه میکرد از چشماش میشد بفهمی که چقدر عصبانی شده بود خواستم پاشم که دستم را با عصبانیت گرفت و مانعم شد که یهو یکی از بچه ها گفت
👤:ا.ت این یه بازیه و باید انجامش بدی خودت گفتی شجاعت پس باید انجامش بدی
ا.ت ویو
استرس کل بدنم را گرفته بود وقتی یکی از بچه ها این را گفت دستم را از توی دست جونگ کوک کشیدم و رفتم سمت سونگ می
سونگ می ویو
بعد مهمونی کوک وزنش را دیدم و بهش یه نیشخند زدم و رفتم نشستم برای بازی . بطری افتاد سمت زن کوک و یکی از بچه ها. از ا.ت سوال پرسیدند که ا.ت گفت شجاعت و اون گفت که باید من را ببوسه ... داشت میومد سمتم که کوک دستش را گرفت هههه جونگ کوک خیلی عصبی بود و این من را خیلی خوشحال میکرد
ا.ت دستش را کشید و اومد سمتم و نزدیکم شد و
ل.ب.ا.ش. را گذاشت روی ل.ب.ام و بعد چند ثانیه ازم جدا شد و رفت پیش کوک نشست . کوک خیل عصبانی بود .
(فلش بک بعد از بازی)
کوک : ما دیگه میریم
مینسو: باشه به سلامت
( کوک دست ا.ت را گرفت و بردش داخل ماشین و خودش نشست پشت ماشین و راه افتاد سمت خونه )
ا.ت : کو...ک
کوک : ا.ت ساکت شو ( عصبی)
ا.ت : اما.....
کوک : خفه شو ا.ت خفه شو ( با داد و عصبی)
ا.ت : ....
ا.ت ویو
کوک دستم را گرفت و برد سمت ماشین وسوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه داخل ماشین با کوک حرف زدم که با داد بهم گفت که خفه شم . بغضم گرفته بود. رسیدیم خونه که کوک اول رفت داخل خونه و داشت میرفت سمت اتاقش که از پشت دستش را گرفتم و گفتم
ا.ت : کوک وایسا
کوک : چیا وایسا چیا ( با داد )
کوک : ا.ت من بهت اعتماد کردم اما تو چیکار کردی رفتی لب دشمنم را بوسیدی ( بلند )
ا.ت : .....
کوک : از همون اول نباید بهت اعتماد میکردم (عصبی و برگشت که بره )
ا.ت : بسه دیگه بسه ( بلند و گریه )
ا.ت : کوک منم یه صبری دارم
(کوک برگشت )
کوک : ( نیشخند عصبی) صبر ؟
ا.ت : منم در برابر تو و یونا یه صبری دارم ( بغض)
کوک : هه . بس کن ا.ت حوصلت را ندارم ( عصبی)
ا.ت : چیا بس کنم
کوک : صدات را ببر ا.ت ( بلند )
ا.ت : نمی.......
ا.ت ویو
داشتم حرف میزدم که ........
پارت ۲۱ تموم شد🤍✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸🙃✨🫠
امیدوارم خوشتون بیاد ✨❤️🩹✨👌
۲۲.۳k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.