دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۶۴
arslwn
نوشته بود : به رفیقام اعتماد نداشته باش همیشه از کسی ضربه میخوری مه انتظارشو نداری
براش نوشتم : شما؟
نوشت : یه غریبه اشنا به حرفم تو آینده نه چندان دور پی میبری
ارسلان: بلاکش کردم گوشیو گذاشتم رو میز دراز کشیدم
حرفش بدجور ذهنمو درگیر کرده بود
(دو ساعت بعد)
arslwn
بالاخره بچه ها اومدن
ارسلان : امیر قرصامو میدی
امیر : دسته رضاس
رضا : بیا
ارسلان: دستت درد نکنه
رضا : خواهش میکنم
ارسلان: قرصمو خوردم بعد چند دیقه شروع کردم سرفه کردن حس کردم یچیزی دارع از دهنم میاد سریع رفتم تو دستشویی
داشتم خون بالا میوردم
بند نمیومد اصلا نمیدونن چرا اینطوری شدم
حالم خیلی بد بود صورتمو آوردم بالا رنگم پریده بود
صورتمو آب زدم رفتم بیرون
همه بچه ها پشت دره دستشویی بودن
امیر : خوبی ارسلان
صدا ها نا واضح بود برام دیگ چیزی نفهمیدم و سیاهی مطلق....
diyana
ارسلان اومد بیرون از دستشویی یهو بیهوش شد امیر گرفتش خیلی ترسیده بودم آخه چرا اینطوری شده بود
امیر : ارسلان ارسلان
یکی بره یه آبی چیزی بیاره(با داد)
محراب : زنگ بزنم به دکتر(با استرس)
ممد : مگه دیانا اینجا دکتر نی بیا معاینش کن دیگ
دیانا : سریع رفتم نبضش رو گرفتم نبضش نمیزد داد زدم : نبضش نمیزنه
امیر : چییییییی
ممد : اِ.امکان ندارع
آمیز: زنگ بزنید امبولانس(با عربده)
دیانا : زنگ زدم آمبولانس همونطور گریه میکردم
امکان ندارع ارسلان من بره
ارسلانم منو تنها نمیزاره
رسیدیم بیمارستان دکترا معاینش کردن بالاخره دکتر اومد
ممد : چیشد آقای دکتر
امیر : حالش خوبه
دکتر : تسلیت عرض میکنم
غم اخرتون باشه
دیانا : نه امکان ندارع
ارسلانم منو تنها نمیزارههه
نهههه(با داد و گریه)
انقد داد زدم دیگ چیزی نفهمیدم...
ادامه دارد....
چیشد؟؟؟
مرد...🖤🥀
بابت کم بودن رمان یه دنیا معذرت
دیشب وقت نکردم ۶ تا بنویسم
اون ۲تا رو فردا با اون ۶ تا دیگه میدم
شایدم شب ۶ تا بخاطر جبرانش و اون ۲ تا ادامه رو بدم:)
بابت غمگین بورن رمان واقعااااا معذرتتتتت
رمانه دیگه
واقعیت نداره که
پارت ۶۴
arslwn
نوشته بود : به رفیقام اعتماد نداشته باش همیشه از کسی ضربه میخوری مه انتظارشو نداری
براش نوشتم : شما؟
نوشت : یه غریبه اشنا به حرفم تو آینده نه چندان دور پی میبری
ارسلان: بلاکش کردم گوشیو گذاشتم رو میز دراز کشیدم
حرفش بدجور ذهنمو درگیر کرده بود
(دو ساعت بعد)
arslwn
بالاخره بچه ها اومدن
ارسلان : امیر قرصامو میدی
امیر : دسته رضاس
رضا : بیا
ارسلان: دستت درد نکنه
رضا : خواهش میکنم
ارسلان: قرصمو خوردم بعد چند دیقه شروع کردم سرفه کردن حس کردم یچیزی دارع از دهنم میاد سریع رفتم تو دستشویی
داشتم خون بالا میوردم
بند نمیومد اصلا نمیدونن چرا اینطوری شدم
حالم خیلی بد بود صورتمو آوردم بالا رنگم پریده بود
صورتمو آب زدم رفتم بیرون
همه بچه ها پشت دره دستشویی بودن
امیر : خوبی ارسلان
صدا ها نا واضح بود برام دیگ چیزی نفهمیدم و سیاهی مطلق....
diyana
ارسلان اومد بیرون از دستشویی یهو بیهوش شد امیر گرفتش خیلی ترسیده بودم آخه چرا اینطوری شده بود
امیر : ارسلان ارسلان
یکی بره یه آبی چیزی بیاره(با داد)
محراب : زنگ بزنم به دکتر(با استرس)
ممد : مگه دیانا اینجا دکتر نی بیا معاینش کن دیگ
دیانا : سریع رفتم نبضش رو گرفتم نبضش نمیزد داد زدم : نبضش نمیزنه
امیر : چییییییی
ممد : اِ.امکان ندارع
آمیز: زنگ بزنید امبولانس(با عربده)
دیانا : زنگ زدم آمبولانس همونطور گریه میکردم
امکان ندارع ارسلان من بره
ارسلانم منو تنها نمیزاره
رسیدیم بیمارستان دکترا معاینش کردن بالاخره دکتر اومد
ممد : چیشد آقای دکتر
امیر : حالش خوبه
دکتر : تسلیت عرض میکنم
غم اخرتون باشه
دیانا : نه امکان ندارع
ارسلانم منو تنها نمیزارههه
نهههه(با داد و گریه)
انقد داد زدم دیگ چیزی نفهمیدم...
ادامه دارد....
چیشد؟؟؟
مرد...🖤🥀
بابت کم بودن رمان یه دنیا معذرت
دیشب وقت نکردم ۶ تا بنویسم
اون ۲تا رو فردا با اون ۶ تا دیگه میدم
شایدم شب ۶ تا بخاطر جبرانش و اون ۲ تا ادامه رو بدم:)
بابت غمگین بورن رمان واقعااااا معذرتتتتت
رمانه دیگه
واقعیت نداره که
۵۰۶
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.