خواب اون پسری که توی کتابخانه دیده بود...
خواب اون پسری که توی کتابخانه دیده بود...
ساعت حدود 4صبح بود که بیمارستان اتش گرفت شینوبو بوی دود رو حس کرد و بیدارشد و دید بیمارستان اتش گرفته نارو خواب بود نارو رو بغل کرد و به سرعت از اونجا خارج شد و تونست تا او کتابخانه بدوبدو بره اما هیچ جایی برای موندن نداشتن و شینوبو یادش نمیومد که خونه اش کجاست نارو رو کول کرد و به سمت پارک قدم میزد اما تازه یادش اومد که نامه رو توی بیمارستان جا گذاشته و یه نیمکت دید نارو رو روی نیمکت گذاشت و کتش رو روی نارو کشید و نشست و مراقب نارو بود تا حدود ساعت شش اون پسر که توی کتابخانه بود پیداش شد.....
ساعت حدود 4صبح بود که بیمارستان اتش گرفت شینوبو بوی دود رو حس کرد و بیدارشد و دید بیمارستان اتش گرفته نارو خواب بود نارو رو بغل کرد و به سرعت از اونجا خارج شد و تونست تا او کتابخانه بدوبدو بره اما هیچ جایی برای موندن نداشتن و شینوبو یادش نمیومد که خونه اش کجاست نارو رو کول کرد و به سمت پارک قدم میزد اما تازه یادش اومد که نامه رو توی بیمارستان جا گذاشته و یه نیمکت دید نارو رو روی نیمکت گذاشت و کتش رو روی نارو کشید و نشست و مراقب نارو بود تا حدود ساعت شش اون پسر که توی کتابخانه بود پیداش شد.....
۱.۹k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.