فن فیک یک زندگی نسبتا عادی
فن فیک یک زندگی نسبتا عادی
پارت ۹
.
.
.
.
باجی موتورو روشن کرد.
بعد از یه مدتی که رفتیم، به ی جایی رسیدیم که اصلا چراغ نداشت!:/
آره درست حدس زدین، من فوبیا تاریکی دارم:")
همون طوری که داشتم مث بید میلرزیدم، یهو باجی یه دست انداز و رد کرد بدون اینکه ببینش:/
هیچی دیگه داشتیم رو هوا پرواز میکردیم:/
یهو افتادم رو باجی:////
دلم میخواست اون لحظه اون کسی که این خیابونو ساخته و واسش لامپ نذاشته رو جر بدممم....
البته از قیافه باجی معلوم بود که اون بیشتر از من خجالت کشیده بود:/
خیالم راحت شد حداقل یکی بیشتر از من خجالتیه:")
باجی به سرعت باد موتورو پارک کرد جاهامونو درست کردیم:/
باجی: خیلی ببخشید تقصیر من بود اون دس انداز رو ندیدم.
_: نه عب نداره.( خیلیم دارهههههه💢)
بعد از اینکه سوار شدیم، موتور روشن نشد....
یعنی گو... چیز لعنت به این شانسِ €£#؛# 💢
باجی دیگه رسما رد داده بود...
گوشیشو برداشت تا ببینه ساعت چنده.
قیافش خیلی خنده دار بود🗿
بعدشم خندید🗿
چه مرگشه؟
گفتم : چی شده چرا میخندی؟
: شانس مارو ببین، ساعت ۲ نصفه شبه...:/
منم خندم گرفت.
دارم به چی میخندم خدایی🗿
:_اشکال نداره، الان زنگ میزنم به چیفویو او میاد کمک.
~زنگ زدن~
_: تاکادا...
_:چیه؟
_:شارژ پولیم تموم شده..:/
دلم میخواست باجی رو اون لحظه جرش بدم:/
منتظر پارت بعد بمانید دوزتان🗿😔
#یک_زندگی_نسبتا_عادی
پارت ۹
.
.
.
.
باجی موتورو روشن کرد.
بعد از یه مدتی که رفتیم، به ی جایی رسیدیم که اصلا چراغ نداشت!:/
آره درست حدس زدین، من فوبیا تاریکی دارم:")
همون طوری که داشتم مث بید میلرزیدم، یهو باجی یه دست انداز و رد کرد بدون اینکه ببینش:/
هیچی دیگه داشتیم رو هوا پرواز میکردیم:/
یهو افتادم رو باجی:////
دلم میخواست اون لحظه اون کسی که این خیابونو ساخته و واسش لامپ نذاشته رو جر بدممم....
البته از قیافه باجی معلوم بود که اون بیشتر از من خجالت کشیده بود:/
خیالم راحت شد حداقل یکی بیشتر از من خجالتیه:")
باجی به سرعت باد موتورو پارک کرد جاهامونو درست کردیم:/
باجی: خیلی ببخشید تقصیر من بود اون دس انداز رو ندیدم.
_: نه عب نداره.( خیلیم دارهههههه💢)
بعد از اینکه سوار شدیم، موتور روشن نشد....
یعنی گو... چیز لعنت به این شانسِ €£#؛# 💢
باجی دیگه رسما رد داده بود...
گوشیشو برداشت تا ببینه ساعت چنده.
قیافش خیلی خنده دار بود🗿
بعدشم خندید🗿
چه مرگشه؟
گفتم : چی شده چرا میخندی؟
: شانس مارو ببین، ساعت ۲ نصفه شبه...:/
منم خندم گرفت.
دارم به چی میخندم خدایی🗿
:_اشکال نداره، الان زنگ میزنم به چیفویو او میاد کمک.
~زنگ زدن~
_: تاکادا...
_:چیه؟
_:شارژ پولیم تموم شده..:/
دلم میخواست باجی رو اون لحظه جرش بدم:/
منتظر پارت بعد بمانید دوزتان🗿😔
#یک_زندگی_نسبتا_عادی
۲.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲