The greatest loves start with hate?
The greatest loves start with hate?
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part:۷
• فصل ۱
یونگی: حرفت خیلی مزخرفه
یونگی به بادیگارداش اشاره کرد که بیاد پیشش
یونگی: حلش کن
بادیگارد: چشم رئیس
بادیگارد های یونگی مرده رو بلند کردن و کشون کشون بردنش و مرده هم همینطوری التماس میکرد که ولش کنن
ا/ت: جین، چیکار میکنی؟باید وارد عمل بشیم
جین: صبکن، دادستان!بهتر نیست تا بزاریم یونگی بره ولی تعقیبش کنیم تا بتونیم بقیه افراد باند رو دستگیر کنیم؟
دادستان: عام، چرا...بگو دوتا ماشین اماده بشن برای تعقیب کردنشون
ا/ت: اما اگر متوجه بشن چی؟
جین با لبخند درحالی که به صفحه کامپیوتر نگاه میکرد گفت: متوجه نمیشن(بعد به ا/ت نگاه کرد) بسپارش بمن
ا/ت: اوکی
یکی از پلیسا: قربان!یونگی داره خارج میشه
دادستان: خب، میریم توی فاز ۲ نقشه، جین همچی امادس؟
جین: بله دادستان
دادستان: شروع میکنیم
ماشین یونگی از پارکینگ کلاب در اومد و داشت میرفت به سمت محل اقامت یونگی
جین: ا/ت، میخای بیایی؟
ا/ت: اره، بریم
یکی از پلیس ها با یه ماشین افتاد دنبال ماشین یونگی
نیم ساعت بعد*
راننده یونگی: قر..قربان، فکنم کسی داره مارو تعقیب میکنه
یونگی؛ مطمئنی؟
راننده یونگی: قربان بزارین الان مطمئن میشم
ویو ا/ت*
ا/ت: الان چیکار میکنیم؟
جین: الان اون ماشین شاسی بلند مشکیه میبینی؟
ا/ت: اره
جین: اون مامور ماعه، اون از ما جلو تره پس بیشتر توی دیده، بعد از طی کردن یه مسافتی ، احتمالا راننده یونگی بفهمه داریم تعقیبش میکنیم و سعی میکنه گممون کنه، وقتی اون داشت تلاش میکرد که گمش کنیم ماهم فاز ۲ نقشه عملی میکنیم و شاسی بلنده برمیگرده مرکز و ما ادامه راه رو میریم، اینطوری فکر میکنن کسی دنبالشون نمیکنه و همچی عادیه
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part:۷
• فصل ۱
یونگی: حرفت خیلی مزخرفه
یونگی به بادیگارداش اشاره کرد که بیاد پیشش
یونگی: حلش کن
بادیگارد: چشم رئیس
بادیگارد های یونگی مرده رو بلند کردن و کشون کشون بردنش و مرده هم همینطوری التماس میکرد که ولش کنن
ا/ت: جین، چیکار میکنی؟باید وارد عمل بشیم
جین: صبکن، دادستان!بهتر نیست تا بزاریم یونگی بره ولی تعقیبش کنیم تا بتونیم بقیه افراد باند رو دستگیر کنیم؟
دادستان: عام، چرا...بگو دوتا ماشین اماده بشن برای تعقیب کردنشون
ا/ت: اما اگر متوجه بشن چی؟
جین با لبخند درحالی که به صفحه کامپیوتر نگاه میکرد گفت: متوجه نمیشن(بعد به ا/ت نگاه کرد) بسپارش بمن
ا/ت: اوکی
یکی از پلیسا: قربان!یونگی داره خارج میشه
دادستان: خب، میریم توی فاز ۲ نقشه، جین همچی امادس؟
جین: بله دادستان
دادستان: شروع میکنیم
ماشین یونگی از پارکینگ کلاب در اومد و داشت میرفت به سمت محل اقامت یونگی
جین: ا/ت، میخای بیایی؟
ا/ت: اره، بریم
یکی از پلیس ها با یه ماشین افتاد دنبال ماشین یونگی
نیم ساعت بعد*
راننده یونگی: قر..قربان، فکنم کسی داره مارو تعقیب میکنه
یونگی؛ مطمئنی؟
راننده یونگی: قربان بزارین الان مطمئن میشم
ویو ا/ت*
ا/ت: الان چیکار میکنیم؟
جین: الان اون ماشین شاسی بلند مشکیه میبینی؟
ا/ت: اره
جین: اون مامور ماعه، اون از ما جلو تره پس بیشتر توی دیده، بعد از طی کردن یه مسافتی ، احتمالا راننده یونگی بفهمه داریم تعقیبش میکنیم و سعی میکنه گممون کنه، وقتی اون داشت تلاش میکرد که گمش کنیم ماهم فاز ۲ نقشه عملی میکنیم و شاسی بلنده برمیگرده مرکز و ما ادامه راه رو میریم، اینطوری فکر میکنن کسی دنبالشون نمیکنه و همچی عادیه
۴.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.