پارت هفتم
پارت هفتم
از دیدگاه جیمین
دیدم رز ت رو برد لبه بالکن پاهاش روی یک میله گیر کرد و داشتن میوفتادن که من دست ت رو گرفتم ولی رز نیفتاد پای ت رو گرفت هرچی کردم نتونستم دوتاشون رو بگیرم که ماریا هم اومد کمکم که به ت گفتم
جیمین: ت دستم رو ول نکن الان میارمت بالا
ت: باشه
ت رو وقتی آوردم بالا دیدم رز هم میخاست باهاش بیاد بالا که یهو پاش سر خورد و افتاد پایین
ت: رزز نن جیمینا یه کار کن.....
جیمین: ولش کن بزار جون بکنه اون میخاست ت رو بکشه هنوزم همین میگی
ت: این نگو بازم ولی کمکش کنید لطفا
از دیدگاه ت
میخاستم برم پایین رز رو نجات بدم که جیمین منو گرفت تو بغلش نزاشت برممممم
و به ماریا هم گفت که بره به نگهبانا و باباش بگه جنازش رو بندازن بیرون ولی من بغض کرده بودم درسته اون خیلی بهم بدی کرد ولی نباید میزاشتن بمیره اون فقط عاشق جیمینا بود گناهش همین بود تو همین فکرا بودم که یهو حس کردم که جیمین سرشو آورد پس صورتم و لپم رو بوسید
منم گونه هام سرخ شدن وخندیدم که یهو خندم محو شد و به جیمینا گفتم که
ت: جیمین چرا نجاتم دادی؟
جیمین: نمیخاستم بمیری و عا اینم دلم برات سوخت بوست کردم فک کردی عاشقتم خدایی؟
ت:نه ولی همچین کاری از یه سنگ دلی مث تو بر میاد
جیمین:ببین دختر داری زیادی زر میزنی لباس عروس جدید برات سفارش میدم امشب باید بپوشی و بیایی سر سفره عقد و جوابتم بله باشه......
ت: جان؟ یعنی امشب من نمیتونم
اینو که گفتم جیمینا اومد طرفم و بم گفت که
جیمینا:ببین الان داشتی میمیردی کاری نکن تو هم بفرسم پیش اون رز رو اعصابم نرو دخترع میمون.... من رفتم امشب ساعت ۸ ماریا لباس رو برات میاره راستی دیه به رز فک نکن که اون مرده..... خب خداحافظ
راستی از اولی که اومدی اینجا یادم رفت بهت گوشیت بدم بیا بگیر ولی خطش عوض کردم و فقط شماره من و ماریا داخلشه ومن گوشیت رو چک میکنم پس فکری به سرت نزنه
گوشی رو ازش گرفتم و رفت دلم واسه گوشیم تنگ شده بود نزدیک به ماه این گوشی نداشتمممممممممم یاعععععععععع دلم خوششششششس شدددددددد جیغغغغغ
خب بریم نگاه ساعت کنیم ببینم ساعت چنده نگاه کردم ساعت 6 بود یعنی من دو ساعت وقت دارم خوبه پس یکم با گوشیم برم بینم......
ادامه ی پارت تو پست بعدی
از دیدگاه جیمین
دیدم رز ت رو برد لبه بالکن پاهاش روی یک میله گیر کرد و داشتن میوفتادن که من دست ت رو گرفتم ولی رز نیفتاد پای ت رو گرفت هرچی کردم نتونستم دوتاشون رو بگیرم که ماریا هم اومد کمکم که به ت گفتم
جیمین: ت دستم رو ول نکن الان میارمت بالا
ت: باشه
ت رو وقتی آوردم بالا دیدم رز هم میخاست باهاش بیاد بالا که یهو پاش سر خورد و افتاد پایین
ت: رزز نن جیمینا یه کار کن.....
جیمین: ولش کن بزار جون بکنه اون میخاست ت رو بکشه هنوزم همین میگی
ت: این نگو بازم ولی کمکش کنید لطفا
از دیدگاه ت
میخاستم برم پایین رز رو نجات بدم که جیمین منو گرفت تو بغلش نزاشت برممممم
و به ماریا هم گفت که بره به نگهبانا و باباش بگه جنازش رو بندازن بیرون ولی من بغض کرده بودم درسته اون خیلی بهم بدی کرد ولی نباید میزاشتن بمیره اون فقط عاشق جیمینا بود گناهش همین بود تو همین فکرا بودم که یهو حس کردم که جیمین سرشو آورد پس صورتم و لپم رو بوسید
منم گونه هام سرخ شدن وخندیدم که یهو خندم محو شد و به جیمینا گفتم که
ت: جیمین چرا نجاتم دادی؟
جیمین: نمیخاستم بمیری و عا اینم دلم برات سوخت بوست کردم فک کردی عاشقتم خدایی؟
ت:نه ولی همچین کاری از یه سنگ دلی مث تو بر میاد
جیمین:ببین دختر داری زیادی زر میزنی لباس عروس جدید برات سفارش میدم امشب باید بپوشی و بیایی سر سفره عقد و جوابتم بله باشه......
ت: جان؟ یعنی امشب من نمیتونم
اینو که گفتم جیمینا اومد طرفم و بم گفت که
جیمینا:ببین الان داشتی میمیردی کاری نکن تو هم بفرسم پیش اون رز رو اعصابم نرو دخترع میمون.... من رفتم امشب ساعت ۸ ماریا لباس رو برات میاره راستی دیه به رز فک نکن که اون مرده..... خب خداحافظ
راستی از اولی که اومدی اینجا یادم رفت بهت گوشیت بدم بیا بگیر ولی خطش عوض کردم و فقط شماره من و ماریا داخلشه ومن گوشیت رو چک میکنم پس فکری به سرت نزنه
گوشی رو ازش گرفتم و رفت دلم واسه گوشیم تنگ شده بود نزدیک به ماه این گوشی نداشتمممممممممم یاعععععععععع دلم خوششششششس شدددددددد جیغغغغغ
خب بریم نگاه ساعت کنیم ببینم ساعت چنده نگاه کردم ساعت 6 بود یعنی من دو ساعت وقت دارم خوبه پس یکم با گوشیم برم بینم......
ادامه ی پارت تو پست بعدی
۶.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.