(پژمرده)P.24
کوک*ویو
رفتم دانشگاه ی لینا و منتظر موندم تا تعطیل شه اون ۲۱ سالشه.
یکم منتظر موندم،دانشگاهشون تعطیل شد.
ولی الان از کجا پیداش کنم،یهو یه ماشین پورشه ۹۱۱ توربو داشت رد میشد.
دقت کردم دیدم لینا هستش.
ماشین رو روشن کردم و تعقیبش کردم.
توی راه با سرعت خیلی زیاد پیچیدم جلوش.
اونم نگه داشت
با اعصبانیت پیاده شد نمیدونست که منم.
لینا:داری چیکار میکنی؟(با اعصبانیت)
وقتی پیاده شدم و برگشتم و سمتش خشکش زد
رفتم سمتش
لینا:جانکوک تویی
کوک:منم
لینا:چیشده
کوک:دیگه میخوام باهات قرار بزارم
لاینا:چی؟واقعا
کوک:آره واقعا
لینا:پس چرا اونموقع که من بهت گفتم جواب من رو رد کردی
کوک:اونموقع فرق داشت.
لینا:راستی برای چانسو تسلیت میگم
کوک:ممنونم.....
رفتم دانشگاه ی لینا و منتظر موندم تا تعطیل شه اون ۲۱ سالشه.
یکم منتظر موندم،دانشگاهشون تعطیل شد.
ولی الان از کجا پیداش کنم،یهو یه ماشین پورشه ۹۱۱ توربو داشت رد میشد.
دقت کردم دیدم لینا هستش.
ماشین رو روشن کردم و تعقیبش کردم.
توی راه با سرعت خیلی زیاد پیچیدم جلوش.
اونم نگه داشت
با اعصبانیت پیاده شد نمیدونست که منم.
لینا:داری چیکار میکنی؟(با اعصبانیت)
وقتی پیاده شدم و برگشتم و سمتش خشکش زد
رفتم سمتش
لینا:جانکوک تویی
کوک:منم
لینا:چیشده
کوک:دیگه میخوام باهات قرار بزارم
لاینا:چی؟واقعا
کوک:آره واقعا
لینا:پس چرا اونموقع که من بهت گفتم جواب من رو رد کردی
کوک:اونموقع فرق داشت.
لینا:راستی برای چانسو تسلیت میگم
کوک:ممنونم.....
۱.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.