فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۳۳)
از زبان ات
جین اومد کنارم گفت چقدر لباست بهت میاد گفتم خب سلیقه توعه دیگه گفت چرا من این سیلیقه توعه گفتم مگه تو برام نخریدی تا خواست جواب بده گوشیم زنگخورد جانگ بونگ بود گفت سلیقم چطوره خیلی بهت میاد گفتم عوضی تو این لباسو برام خریدی گفت اره با عجله از اونجا زدم بیرون هی میدوییدم صدای جین از پشت سرم میشنیدم اما به راهمادامه دادم یه تا کسی گرفتم ورفتم خونه لباس هی پاره میکردم جین با بقیه اومد گفت چیشده انقدر خسته بودم فقط داد زدم کافیه جین انقدر سوال پیچم نکن خواهش میکنم جین بهم نگاه کرد توی چشماش اشک جمع شده بود گفت خیلی خب دارم میرم راحت باشی رفتم توی اتاقم دوش گرفتم با موی خیس سرمو گذاشتم خوابیدم صبح از خواب بلند شدم رفتم پایین اما جین نبود گفتم جین کجاست یوری گفت ات جین رفته دیشب خیلی بد ناراحتش کردی تا اینو گفت داشت نفسم بند میمومد گفتم عوضی بازم ولم کردی در باز شد جین بود با خنده وارد شد گفتم مگه تو ولم نکردی گفت اممم نه فقط اعصابم خورد بود رفتم خودمو خالی کردم بیا برات خورا کی گرفتم محکم بغلش گرفتم لبامو گذاشتم روی گردنش و بوسیدم وهی نفس میکشیدم وبوی تنشو حس میکردم جین گفت عااا داره بجاهای بد میکشه گفتم خیلی خب جین گفت خوب تا خودمونو جلوی خانواده رسوا نکردیم بیا بریم بیرون میدونم حالت بده گفتم جین نه ما الان خیلی خطر ناک جایی بریم همین الانشم زیر نظر یه روانی جین اخم کرد و اعصبانیت گفت پس بگو چرا انقدر نگرانی گوشیم زنگ خورد جانگ بونگ بود گفت خیلی به جین میچسبی من بدم میاد گفتم انقدر میچسبم که تا جاداری بسوزی گفت نه ات اشتباه نکن من کاری میکنم جین ولت کنه تا اینو گفت کل بدنم از ترس لرزید گوشیو قطع کردم گفتم یوری این مرد توی خونمو یه چیزی جاسازی کرده با کل محافظا خونه رو زیرو رو کنید
(پارت۳۳)
از زبان ات
جین اومد کنارم گفت چقدر لباست بهت میاد گفتم خب سلیقه توعه دیگه گفت چرا من این سیلیقه توعه گفتم مگه تو برام نخریدی تا خواست جواب بده گوشیم زنگخورد جانگ بونگ بود گفت سلیقم چطوره خیلی بهت میاد گفتم عوضی تو این لباسو برام خریدی گفت اره با عجله از اونجا زدم بیرون هی میدوییدم صدای جین از پشت سرم میشنیدم اما به راهمادامه دادم یه تا کسی گرفتم ورفتم خونه لباس هی پاره میکردم جین با بقیه اومد گفت چیشده انقدر خسته بودم فقط داد زدم کافیه جین انقدر سوال پیچم نکن خواهش میکنم جین بهم نگاه کرد توی چشماش اشک جمع شده بود گفت خیلی خب دارم میرم راحت باشی رفتم توی اتاقم دوش گرفتم با موی خیس سرمو گذاشتم خوابیدم صبح از خواب بلند شدم رفتم پایین اما جین نبود گفتم جین کجاست یوری گفت ات جین رفته دیشب خیلی بد ناراحتش کردی تا اینو گفت داشت نفسم بند میمومد گفتم عوضی بازم ولم کردی در باز شد جین بود با خنده وارد شد گفتم مگه تو ولم نکردی گفت اممم نه فقط اعصابم خورد بود رفتم خودمو خالی کردم بیا برات خورا کی گرفتم محکم بغلش گرفتم لبامو گذاشتم روی گردنش و بوسیدم وهی نفس میکشیدم وبوی تنشو حس میکردم جین گفت عااا داره بجاهای بد میکشه گفتم خیلی خب جین گفت خوب تا خودمونو جلوی خانواده رسوا نکردیم بیا بریم بیرون میدونم حالت بده گفتم جین نه ما الان خیلی خطر ناک جایی بریم همین الانشم زیر نظر یه روانی جین اخم کرد و اعصبانیت گفت پس بگو چرا انقدر نگرانی گوشیم زنگ خورد جانگ بونگ بود گفت خیلی به جین میچسبی من بدم میاد گفتم انقدر میچسبم که تا جاداری بسوزی گفت نه ات اشتباه نکن من کاری میکنم جین ولت کنه تا اینو گفت کل بدنم از ترس لرزید گوشیو قطع کردم گفتم یوری این مرد توی خونمو یه چیزی جاسازی کرده با کل محافظا خونه رو زیرو رو کنید
۴.۲k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.