پارت ۳
پارت ۳
ا/ت: من باید از اینا بخورم
شوگا: اگه نمیخوای بلند شو برو
ا/ت: نه فقط.... تا حالا همچین غذا های خوبی نخوردم
مشغول خوردن شدم
از بس گشنم بود کلی خوردم
شوگا فقط زل زده بود به من و هیچی نمیگفت
شوگا: سیر نشدی
ا/ت: اره مرسی
شوگا: نمیری از بس خوردی
ا/ت: من میرم دیگه
میخواستم برم تو اتاقم که شوگا دستمو کشید
چرخیدم سمتش و محکم خوردم به سینش
ا/ت: آیییی.... صورتم له شد
شوگا: مگه من دیوارم
ا/ت: خیلی سفتی
شوگا: میدونی خیلی رو مخی
ا/ت: من؟
شوگا: اره تو خیلی رو مخی ولی فعلا کارت دارم دنبالم بیا
ا/ت: داری منو کجا میبری
شوگا: حرف نزن
رفتیم داخل اتاق کار شوگا
دستم ول کرد و جلوم وایستاد
ا/ت: این اتاق کارته چه باحاله
رفتم برگه های رو میزشو یه نگاه انداختم
شوگا: سرت تو کار خودت باشی
ا/ت: نمیخوام
چرخیدم سمتش
اومد نزدیکم
شوگا: اگه حرفمو گوش نکنی بد سرت میاد
ازش فاصله گرفتم
ا/ت: باشه چیکارم داشتی گفتی بیام دنبالت
شوگا: فردا یه مهمونی اینجا داریم و تو باید نقش همسر منو بازی کنی
ا/ت: چی؟ چیکار کنم
شوگا: کری؟
ا/ت: نه فهمیدم ولی چرا من؟
شوگا: چون من میگم تو باید این کارو کنی
ا/ت: حالا چرا همون پایین اینو نگفتی
شوگا: دیگه سوال نپرس و برو
ا/ت: باشه
از اتاق رفتم بیرون
رفتم تو اتاقم و گرفتم خوابیدم
روز بعد
ساعت ۵ بود تو اتاقم بودم که شوگا با چند تا زن پشت سرش اومد تو اتاق
شوگا: اینا تو رو اماده میکنن ساعت ۷ مهمونی شروع میشه تا اون موقع اماده باشی
ا/ت: باشه
شوگا رفت بیرون
زنا اومدن سمتم و مشغول ارایش کردنم شدن
ارایشم که تموم شد یه لباس بهم دادن که بپوشم (اسلاید دو)
لباسه رو پوشیدم
اومدن موهام رو هم درست کردن
اونا که کارم تموم شد از اتاق رفتن
بعدش یکی از خدمتکار های خونه اومدن
....: خانم اینو قربان خوشون انتخاب کردن گفتن بپوشین
گرفتمش و بازش کردم
یه گردنبند، دستبند، گوشواره و یه حلقه خیلی خوشگل داخلش بود
برشون داشتم پوشیدمشون و رفتم پایین
شوگا رو دیدم که اونجا وایستاده و دستش تو جیبشه
خیلی جذاب شده بود
ا/ت: شوگا
سرشرو اورد بالا بهم نگاه کرد
رفتم سمتش
ا/ت: شوگا خوب شدم
شوگا همینجور وایستاده بود زل زده بود به من و هیچکار نمیکرد
اینقدر صداش زدم تا بلخره به خودش اومد و جواب داد
ا/ت: یه ساعته دارم صدات میزنم چرا جواب نمیدی
شوگا: چیکار داری
ا/ت: خوب شدم
شوگا: اره
ا/ت: تو هم خیلی جذاب شدی
ذهن شوگا: نه به جذابیت تو (عرررررررر من عررررررر😃)
ا/ت: شوگا مهمون ها هنوز نیومدن
شوگا: الان میان
ا/ت: شوگا یه سوال بپرسم
شوگا: بپرس
ا/ت: چرا اینقدر سردی من اینقدر باهات نوب حرف میزنم تو چرا اینجوری حرف نمیزنی
شوگا: من با همه همینجوری حرف میزنم پس غر بزنی من میدونم با تو
صدای در اومد
....
ادامه توی پارت بعد.....
ا/ت: من باید از اینا بخورم
شوگا: اگه نمیخوای بلند شو برو
ا/ت: نه فقط.... تا حالا همچین غذا های خوبی نخوردم
مشغول خوردن شدم
از بس گشنم بود کلی خوردم
شوگا فقط زل زده بود به من و هیچی نمیگفت
شوگا: سیر نشدی
ا/ت: اره مرسی
شوگا: نمیری از بس خوردی
ا/ت: من میرم دیگه
میخواستم برم تو اتاقم که شوگا دستمو کشید
چرخیدم سمتش و محکم خوردم به سینش
ا/ت: آیییی.... صورتم له شد
شوگا: مگه من دیوارم
ا/ت: خیلی سفتی
شوگا: میدونی خیلی رو مخی
ا/ت: من؟
شوگا: اره تو خیلی رو مخی ولی فعلا کارت دارم دنبالم بیا
ا/ت: داری منو کجا میبری
شوگا: حرف نزن
رفتیم داخل اتاق کار شوگا
دستم ول کرد و جلوم وایستاد
ا/ت: این اتاق کارته چه باحاله
رفتم برگه های رو میزشو یه نگاه انداختم
شوگا: سرت تو کار خودت باشی
ا/ت: نمیخوام
چرخیدم سمتش
اومد نزدیکم
شوگا: اگه حرفمو گوش نکنی بد سرت میاد
ازش فاصله گرفتم
ا/ت: باشه چیکارم داشتی گفتی بیام دنبالت
شوگا: فردا یه مهمونی اینجا داریم و تو باید نقش همسر منو بازی کنی
ا/ت: چی؟ چیکار کنم
شوگا: کری؟
ا/ت: نه فهمیدم ولی چرا من؟
شوگا: چون من میگم تو باید این کارو کنی
ا/ت: حالا چرا همون پایین اینو نگفتی
شوگا: دیگه سوال نپرس و برو
ا/ت: باشه
از اتاق رفتم بیرون
رفتم تو اتاقم و گرفتم خوابیدم
روز بعد
ساعت ۵ بود تو اتاقم بودم که شوگا با چند تا زن پشت سرش اومد تو اتاق
شوگا: اینا تو رو اماده میکنن ساعت ۷ مهمونی شروع میشه تا اون موقع اماده باشی
ا/ت: باشه
شوگا رفت بیرون
زنا اومدن سمتم و مشغول ارایش کردنم شدن
ارایشم که تموم شد یه لباس بهم دادن که بپوشم (اسلاید دو)
لباسه رو پوشیدم
اومدن موهام رو هم درست کردن
اونا که کارم تموم شد از اتاق رفتن
بعدش یکی از خدمتکار های خونه اومدن
....: خانم اینو قربان خوشون انتخاب کردن گفتن بپوشین
گرفتمش و بازش کردم
یه گردنبند، دستبند، گوشواره و یه حلقه خیلی خوشگل داخلش بود
برشون داشتم پوشیدمشون و رفتم پایین
شوگا رو دیدم که اونجا وایستاده و دستش تو جیبشه
خیلی جذاب شده بود
ا/ت: شوگا
سرشرو اورد بالا بهم نگاه کرد
رفتم سمتش
ا/ت: شوگا خوب شدم
شوگا همینجور وایستاده بود زل زده بود به من و هیچکار نمیکرد
اینقدر صداش زدم تا بلخره به خودش اومد و جواب داد
ا/ت: یه ساعته دارم صدات میزنم چرا جواب نمیدی
شوگا: چیکار داری
ا/ت: خوب شدم
شوگا: اره
ا/ت: تو هم خیلی جذاب شدی
ذهن شوگا: نه به جذابیت تو (عرررررررر من عررررررر😃)
ا/ت: شوگا مهمون ها هنوز نیومدن
شوگا: الان میان
ا/ت: شوگا یه سوال بپرسم
شوگا: بپرس
ا/ت: چرا اینقدر سردی من اینقدر باهات نوب حرف میزنم تو چرا اینجوری حرف نمیزنی
شوگا: من با همه همینجوری حرف میزنم پس غر بزنی من میدونم با تو
صدای در اومد
....
ادامه توی پارت بعد.....
۱۵.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.