رمان بی سخن
رمان بی سخن
پارت ۴
دیانا
رو تختم خواب بودم با نور افتاب که به چشمم خورد بیدار شدم ی دسته گل رو تخت بود روش نوشته بود به ادرسی که تو گوشیته بیا
پاشدم ی ی پیراهن بلند تابستونی زرد پوشیدم شال سفید سر کردم دیدم هیچی کس خونه نیس گوشیمو برداشتم رفتم به ادرس ساحل بود یهو یکی از پشت دستاشو گذاشت رو چشمم منو برد لب دریا چشامو باز کردم دیدم ارسلان جلوم زانو زده
اشک تو چشام جمع شده بود
ارسلان : با من ازدواج میکنی
دیانا : بله
بچه ها : مبارکهههه
دیانا : رفتم بغل ارسلان
ارسلان : دم گوشش گفتم تا اخر عمرت مال منی
دیانا : توهم مال منی
یهو حلقه رو دستم کرد
نیکا : هیچی دیگه ی عروسی افتادیم😂
متین : اره باقالی پلو با ژله😂
ارسلان : دو دقیقه زر نزنین بزارین خانومیم حرفشو بزنه
متینیکا : خانومیمممم
ارسلان : بله ، بگو عشقم
دیانا : خواستم بگم گشنمه🤭
ارسلان : پاشین بریم غذا بخوریم
دیانا : اخ جونن
ارسلان : قربون ذوق کردنت برم
پارت ۴
دیانا
رو تختم خواب بودم با نور افتاب که به چشمم خورد بیدار شدم ی دسته گل رو تخت بود روش نوشته بود به ادرسی که تو گوشیته بیا
پاشدم ی ی پیراهن بلند تابستونی زرد پوشیدم شال سفید سر کردم دیدم هیچی کس خونه نیس گوشیمو برداشتم رفتم به ادرس ساحل بود یهو یکی از پشت دستاشو گذاشت رو چشمم منو برد لب دریا چشامو باز کردم دیدم ارسلان جلوم زانو زده
اشک تو چشام جمع شده بود
ارسلان : با من ازدواج میکنی
دیانا : بله
بچه ها : مبارکهههه
دیانا : رفتم بغل ارسلان
ارسلان : دم گوشش گفتم تا اخر عمرت مال منی
دیانا : توهم مال منی
یهو حلقه رو دستم کرد
نیکا : هیچی دیگه ی عروسی افتادیم😂
متین : اره باقالی پلو با ژله😂
ارسلان : دو دقیقه زر نزنین بزارین خانومیم حرفشو بزنه
متینیکا : خانومیمممم
ارسلان : بله ، بگو عشقم
دیانا : خواستم بگم گشنمه🤭
ارسلان : پاشین بریم غذا بخوریم
دیانا : اخ جونن
ارسلان : قربون ذوق کردنت برم
۱۰.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.