خوناشام کمیاب ( پارت ۸ )
جونگ کوک:هیچی...ولی آخه اونکه هیچکسو قبول نمیکرد،موندم چجوری حاضر شده باهات ازدواج کنه
تهیونگ:اونا دیگه رازای مگوئه
بورام:میشه تمومش کنید...داره دیر میشه
جونگ کوک:اوه آره دیگه بریم
بورام:
سر میز شام نشسته بودیم و غذا میخوردیم، ولی خیلی معذب بودم چون همه داشتن نگام میکردن،نوشیدنی آوردن،اول فک کردم شرابه ولی بعد فهمیدم خونه،چندشم شد و عوق زدم
جونگ کوک:بورام باید بخوری(آروم)
بورام:منکه نمیتونم خون بخورم،مگه خون آشامم که خون بخورم
جونگ کوک:همه دارن نگات میکنن بخور بعدش برو دسشویی بالا بیار
بورام:خیلی خب بابا
بورام:
زندگی خوناشاما خیلی چندش و حال به همزنه
حتی گوشتی هم که میخورن خامه و توش هنوز خون مونده،کاش قبول نمیکردم بیام اینجا،اینجا اومدن اشتباه ترین کار زندگیم بود الانم دارم تاوانشو میدم ،یهو دیدم یکی اومد تو دسشویی و بهم حمله کرد
بورام:چ...چیکار میکنی
سونو:به چه حقی داری نقشه هامو بهم میریزی...فک میکنی از رازت خبر ندارم
بورام:چی میگی...کدوم نقشه
سونو:اگر نقشمو بهم بریزی خودتم نابود میکنم حتی جونگکوکم وقتی رازتو بفهمه پرتت میکنه بیرون
بورام:من منظورتو از نقشت نمیفهمم بیشتر توضیح بده
سونو:نمیخوام بذارم جونگکوک پادشاه خوناشام بشه...میخوام اونو بکشم،ولی تو با اومدنت داری گند میزنی به کارام،اگر باهاش ازدواج کنی و بچه دار بشی به بدترین شکل ممکن میکشمت بعدشم اون جونگکوکو میکشم که دیگه هیچ اثری ازتون نباشه
بورام:من قرار نیست باهاش ازدواج کنم
سونو:چی
بورام:من دارم فقط یه نقش بازی میکنم،دارم نقش نامزدشو بازی میکنم بعدشم خودم میرم،کاری به نقشه هاتم ندارم،بعدشم بچه چیه که میگی
سونو:هیچی...بیخیال،پس بهم کمک کن که شکستش بدم
بورام:برو عقب...بره چی انقد بهم چسبیدی،بعدشم باید فکرامو بکنم،بهت خبر میدم
سونو:باشه،من میرم که کسی شک نکنه و در ضمن،بهتره کسی نفهمه که من اینارو بهت گفتم وگرنه بد میبینی
بورام:جونگکوک...
جونگکوک:میشه بگی کجا بودی
بورام:دسشویی دیگه...ببین باید یه چیز مهم بهت بگم
جونگکوک:حتما دوباره میخوای بگی نمیتونم نقشمو بازی کنم
بورام:نه...ببین یه پسره میخواد بکشتت،میخواد خودش پادشاه بشه،مراقبش باش
جونگکوک:چی؟کیو میگی
بورام:نمیدونم...اسمشو نپرسیدم
سونو:چطوری کوک...چرا جدیدا انقد کم میبینمت، مثلاً بهترین دوستمی
جونگکوک:میبینی که...درگیر ازدواج و این داستانا شدم
سونو: یعنی چون میخوای ازدواج کنی باید رفیقتو تنها بذاری؟
جونگکوک:چی میگی احمق تو بهترین دوستمی
سونو:من میرم...بعداً میبینمت
بورام:جونگکوک این همون پسرس
جونگکوک:چرا چرت میگی،سونو بهترین دوستمه
بورام:بدبخت میخواد بکشتت،باید باور کنی
جونگ کوک:.....
تهیونگ:اونا دیگه رازای مگوئه
بورام:میشه تمومش کنید...داره دیر میشه
جونگ کوک:اوه آره دیگه بریم
بورام:
سر میز شام نشسته بودیم و غذا میخوردیم، ولی خیلی معذب بودم چون همه داشتن نگام میکردن،نوشیدنی آوردن،اول فک کردم شرابه ولی بعد فهمیدم خونه،چندشم شد و عوق زدم
جونگ کوک:بورام باید بخوری(آروم)
بورام:منکه نمیتونم خون بخورم،مگه خون آشامم که خون بخورم
جونگ کوک:همه دارن نگات میکنن بخور بعدش برو دسشویی بالا بیار
بورام:خیلی خب بابا
بورام:
زندگی خوناشاما خیلی چندش و حال به همزنه
حتی گوشتی هم که میخورن خامه و توش هنوز خون مونده،کاش قبول نمیکردم بیام اینجا،اینجا اومدن اشتباه ترین کار زندگیم بود الانم دارم تاوانشو میدم ،یهو دیدم یکی اومد تو دسشویی و بهم حمله کرد
بورام:چ...چیکار میکنی
سونو:به چه حقی داری نقشه هامو بهم میریزی...فک میکنی از رازت خبر ندارم
بورام:چی میگی...کدوم نقشه
سونو:اگر نقشمو بهم بریزی خودتم نابود میکنم حتی جونگکوکم وقتی رازتو بفهمه پرتت میکنه بیرون
بورام:من منظورتو از نقشت نمیفهمم بیشتر توضیح بده
سونو:نمیخوام بذارم جونگکوک پادشاه خوناشام بشه...میخوام اونو بکشم،ولی تو با اومدنت داری گند میزنی به کارام،اگر باهاش ازدواج کنی و بچه دار بشی به بدترین شکل ممکن میکشمت بعدشم اون جونگکوکو میکشم که دیگه هیچ اثری ازتون نباشه
بورام:من قرار نیست باهاش ازدواج کنم
سونو:چی
بورام:من دارم فقط یه نقش بازی میکنم،دارم نقش نامزدشو بازی میکنم بعدشم خودم میرم،کاری به نقشه هاتم ندارم،بعدشم بچه چیه که میگی
سونو:هیچی...بیخیال،پس بهم کمک کن که شکستش بدم
بورام:برو عقب...بره چی انقد بهم چسبیدی،بعدشم باید فکرامو بکنم،بهت خبر میدم
سونو:باشه،من میرم که کسی شک نکنه و در ضمن،بهتره کسی نفهمه که من اینارو بهت گفتم وگرنه بد میبینی
بورام:جونگکوک...
جونگکوک:میشه بگی کجا بودی
بورام:دسشویی دیگه...ببین باید یه چیز مهم بهت بگم
جونگکوک:حتما دوباره میخوای بگی نمیتونم نقشمو بازی کنم
بورام:نه...ببین یه پسره میخواد بکشتت،میخواد خودش پادشاه بشه،مراقبش باش
جونگکوک:چی؟کیو میگی
بورام:نمیدونم...اسمشو نپرسیدم
سونو:چطوری کوک...چرا جدیدا انقد کم میبینمت، مثلاً بهترین دوستمی
جونگکوک:میبینی که...درگیر ازدواج و این داستانا شدم
سونو: یعنی چون میخوای ازدواج کنی باید رفیقتو تنها بذاری؟
جونگکوک:چی میگی احمق تو بهترین دوستمی
سونو:من میرم...بعداً میبینمت
بورام:جونگکوک این همون پسرس
جونگکوک:چرا چرت میگی،سونو بهترین دوستمه
بورام:بدبخت میخواد بکشتت،باید باور کنی
جونگ کوک:.....
۱۱.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.