P18
P18
زودی دست به کار شدم با روغن زیتون و سیر شروع کردم و بعد از سرخ شدنش خامه و قارچ و بهش اضافه کردم....
تو این تایم...صدای ات ات گفتن رو از زبون تهیونگ میشنیدم و متوجه چشم غره های جونگکوک به تهیونگ میشدم....
اسپاگتی های آب کش شده هم بهش اضافه کردم و با یکم پارمسان کارو تموم کردم...
ظرف بردم و برای همه کشیدم.. آخر هم رفتمپیش تهیونگ نشستم....
=این همه جا...چرا اونجا میشینی....
+همینجوری...
=ممنون...ات میگم و که از لباس ساحلی بدت میاد! چرا پوشیدی پس...
+چیز بود اخه....
÷اصلا دیشب نمیدونم صدای ن*ا*له های کی بود میومد.. اصلا نزاشت بخوابم...کوک تو شنیدی...
کوک جدی شد و بهمن و تهیونگ زل زده بود...
+آ..اره منم شنیدم....
تهیونگاومد تو گوشم و گف..
_خیلی ام قشنگ بود صداش..نه؟
+محکم زدم رو پاش که خندید..
=یونا...امروز چرا مشکوک حرف میزنی..
شما دوتا همینطور...
+چیزه خیلی حالم بده ....آیی سرمم..
_بخاطر چیه یعنی؟
+...تو ببندددد(اروم)
÷دیشب نخوابیدی قربونت برم...سر همونه....
=چرا نخوابیدی؟
+چیزه...خوابیدم من... بعد..تنها بودم....خوابمنمیبرد تو اتاقم...
÷اره.....تهیونگ داداش تو چی؟ خوب خوابیدی؟
_من عالیی..خسته ام بودم...
÷تو اتاقت بالم لب بود....چرا؟
+یونا خدا نکشتتت(زیر لب)
چیزه اره تهیونگ لباش خشکه سر اون از بالم استفاده میکنه...
=مگه از تو پرسید....
+..ن..نه
_اره..ات میدونه....
=عه؟!..چرا رفتید تو هم نشستید؟
+نه ما فاصله داریم کلی!
_بخاطر دیشبه...
=چ..چرا؟
_چیزه آهان...ات خوب نخوابیده...چشماش جایی رو نمیبینه خوب...سر همون...ندیده اون صندلی رو...اومده نزدیک من نشسته...
ات...عزیزم برو اونور...
+آره من چشمام نمیبینه... هه..هههه...
اومدم برم اونور ولی تهیونگ دستشو دور کمرم پیچید و کشید سمت خودش....
(۵ دقیقه بعد)
صحبت در گوشی ات و تهیونگ
+آخ من بخورم اون فیس جیگرتو موقع غذا خوردن پسرممم(خطاب به تهیونگ)
_میتونی جای دیگرو بخوری نفسم....
از بی حیایی سرمو انداختم پایین که کسی صورت سرخ شدمو نبینه!
+(میخنده) کثافت منحرف.... اونم به وقتش...دیشب تا ۴ صبح ر*و*م بودی..
_خوشت اومده ها....
+نخیر...
_نههه خوشت اومده....
=واییی چرا صدای پچ پچ میاددد
که من و تهیونگ سرمونو انداختم پایین...
زودی دست به کار شدم با روغن زیتون و سیر شروع کردم و بعد از سرخ شدنش خامه و قارچ و بهش اضافه کردم....
تو این تایم...صدای ات ات گفتن رو از زبون تهیونگ میشنیدم و متوجه چشم غره های جونگکوک به تهیونگ میشدم....
اسپاگتی های آب کش شده هم بهش اضافه کردم و با یکم پارمسان کارو تموم کردم...
ظرف بردم و برای همه کشیدم.. آخر هم رفتمپیش تهیونگ نشستم....
=این همه جا...چرا اونجا میشینی....
+همینجوری...
=ممنون...ات میگم و که از لباس ساحلی بدت میاد! چرا پوشیدی پس...
+چیز بود اخه....
÷اصلا دیشب نمیدونم صدای ن*ا*له های کی بود میومد.. اصلا نزاشت بخوابم...کوک تو شنیدی...
کوک جدی شد و بهمن و تهیونگ زل زده بود...
+آ..اره منم شنیدم....
تهیونگاومد تو گوشم و گف..
_خیلی ام قشنگ بود صداش..نه؟
+محکم زدم رو پاش که خندید..
=یونا...امروز چرا مشکوک حرف میزنی..
شما دوتا همینطور...
+چیزه خیلی حالم بده ....آیی سرمم..
_بخاطر چیه یعنی؟
+...تو ببندددد(اروم)
÷دیشب نخوابیدی قربونت برم...سر همونه....
=چرا نخوابیدی؟
+چیزه...خوابیدم من... بعد..تنها بودم....خوابمنمیبرد تو اتاقم...
÷اره.....تهیونگ داداش تو چی؟ خوب خوابیدی؟
_من عالیی..خسته ام بودم...
÷تو اتاقت بالم لب بود....چرا؟
+یونا خدا نکشتتت(زیر لب)
چیزه اره تهیونگ لباش خشکه سر اون از بالم استفاده میکنه...
=مگه از تو پرسید....
+..ن..نه
_اره..ات میدونه....
=عه؟!..چرا رفتید تو هم نشستید؟
+نه ما فاصله داریم کلی!
_بخاطر دیشبه...
=چ..چرا؟
_چیزه آهان...ات خوب نخوابیده...چشماش جایی رو نمیبینه خوب...سر همون...ندیده اون صندلی رو...اومده نزدیک من نشسته...
ات...عزیزم برو اونور...
+آره من چشمام نمیبینه... هه..هههه...
اومدم برم اونور ولی تهیونگ دستشو دور کمرم پیچید و کشید سمت خودش....
(۵ دقیقه بعد)
صحبت در گوشی ات و تهیونگ
+آخ من بخورم اون فیس جیگرتو موقع غذا خوردن پسرممم(خطاب به تهیونگ)
_میتونی جای دیگرو بخوری نفسم....
از بی حیایی سرمو انداختم پایین که کسی صورت سرخ شدمو نبینه!
+(میخنده) کثافت منحرف.... اونم به وقتش...دیشب تا ۴ صبح ر*و*م بودی..
_خوشت اومده ها....
+نخیر...
_نههه خوشت اومده....
=واییی چرا صدای پچ پچ میاددد
که من و تهیونگ سرمونو انداختم پایین...
۱۰.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.