رویای من فصل دو
پارت آخر
یونا:(الان یه هفته اس که مامان تو کماس..جی وون رو هم به دلیل ضعیف شدنش بستری کردن..من بیشتر اوقاتم رو یا خونه ی دایی نامجون میگذرونم یا خونه ی عمو تهیونگ و عمو یونگی...بابا...بابام حالش اصلا خوب نیس...فقط داره الکل میخوره و بالا میاره..بابا اومد دنبالم تا بریم پیش جی وون داشتیم از کنار اتاق مامان میگذشتیم که یه دفعه دیدم دست مامان تکون خورد*) بابا...بابا دست مامان تکون خورد...باور کن دیدم تکون خورد
کوک: عزیزم توهم زدی چیزی نیست
یونا: بابا من دیدم تکون خورد نگاه کن*( گریه)
کوک:( یونا داشت دیگه توهم میزد که دیدم واقعا دست صوفیا داره تکون میخوره).. پرستار... پرستار دست زنم تکون خورد ( نعره)
پرستار:( با دکتر رفتم بالا سر بیمار دکتر داشت چشماش رو معاینه میکرد که گفت بله به هوش اومده...خیلی کم میشه که از کما سالم به در بیان یا فلج میشدن یا میمردن..تبریک میگم)
صوفیا: کو..کک( ضعیف)
کوک:( دویدم سمتش و لباش رو محکم بوسیدم و میخندیدم)
پرستار: عزیزم( یونا) تو یه لحظه بیا بیرون بعدش میری داخل( خنده)
یونا: باشه🫥😂
صوفیا: آروم( ضعیف و خنده)
کوک: اشکام سرازیر شد* میدونی چقد دلتنگت بودم... ببخشید من نباید محبورت میکردم که بچه رو سقط کنی
( گلو گرفته)
صوفیا: عیب نداره از کجا معلوم شاید واقعا ناقص میشد
کوک:💔🥲
راوی
یونا اومد داخل و کلی گریه کرد صوفیا کوک رو به دلیل الکل خوردن دعوا کرد و بعدش حال جی وون خوب شد و بعد دو سال صاحب دوقلو شدن به نام سه بیوک( دختر)دو بیوک( پسر
یونا:(الان یه هفته اس که مامان تو کماس..جی وون رو هم به دلیل ضعیف شدنش بستری کردن..من بیشتر اوقاتم رو یا خونه ی دایی نامجون میگذرونم یا خونه ی عمو تهیونگ و عمو یونگی...بابا...بابام حالش اصلا خوب نیس...فقط داره الکل میخوره و بالا میاره..بابا اومد دنبالم تا بریم پیش جی وون داشتیم از کنار اتاق مامان میگذشتیم که یه دفعه دیدم دست مامان تکون خورد*) بابا...بابا دست مامان تکون خورد...باور کن دیدم تکون خورد
کوک: عزیزم توهم زدی چیزی نیست
یونا: بابا من دیدم تکون خورد نگاه کن*( گریه)
کوک:( یونا داشت دیگه توهم میزد که دیدم واقعا دست صوفیا داره تکون میخوره).. پرستار... پرستار دست زنم تکون خورد ( نعره)
پرستار:( با دکتر رفتم بالا سر بیمار دکتر داشت چشماش رو معاینه میکرد که گفت بله به هوش اومده...خیلی کم میشه که از کما سالم به در بیان یا فلج میشدن یا میمردن..تبریک میگم)
صوفیا: کو..کک( ضعیف)
کوک:( دویدم سمتش و لباش رو محکم بوسیدم و میخندیدم)
پرستار: عزیزم( یونا) تو یه لحظه بیا بیرون بعدش میری داخل( خنده)
یونا: باشه🫥😂
صوفیا: آروم( ضعیف و خنده)
کوک: اشکام سرازیر شد* میدونی چقد دلتنگت بودم... ببخشید من نباید محبورت میکردم که بچه رو سقط کنی
( گلو گرفته)
صوفیا: عیب نداره از کجا معلوم شاید واقعا ناقص میشد
کوک:💔🥲
راوی
یونا اومد داخل و کلی گریه کرد صوفیا کوک رو به دلیل الکل خوردن دعوا کرد و بعدش حال جی وون خوب شد و بعد دو سال صاحب دوقلو شدن به نام سه بیوک( دختر)دو بیوک( پسر
۱۰.۴k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.