پارت : ۵ مافیای من
از زبان جین : بعد از اینکه از کافه خارج شدیم نشستم توی ماشین و منتظر موندم تا دختره از کافه خارج شه وقتی که از کافه خارج شد دنبالش کردم کلی پیادروی کرد بستنی خورد به یه بچه ی گمشده کمک کرد و وقتی به یه کوچه ی خلوت رسید سریع ون رو نگه داشتیم و من و بادیگاردت پیاده شدیم و بادیگاردا به زور اوردنش توی ون دختر کیوتی بود خیلی هم قشنگ بود به چهرش نمیخورد کره ای باشه به هرحال همش درحال جفتک پروندن و تقلا میکرد دیگه اعصابم از دستش خورد شده بود گفتم بیهوشش کنن و بردمش عمارت یونگی توی خواب خیلی مظلوم' به نظر میرسید به نظر می اومذ دختر ساکتی باشه ولی امید وارم با یونگی کنار بیاد هوف خلاصه رسیدیم عمارت دختر رو برید استایل بغلش کردمو بردمش توی عمارت
از زبان ادمین
جین ا.ت رو برد عمارت و وقتی در عمارت باز شد یونگی مثل جت از روی کاناپه بلند شد و اومد کنار جین و ا.ت رو از جین گرفت و گفت : جین همینجا بشین تا بیام
جین : باشه
یونگی ا.ت رو بغل گرفت و رفت توی اتاقی که برای فرشته کوچولوش اماده کرده بود اروم جسم سبک دلبرکش رو روی تخت گذاشت سر ش رو برد توی گردن ا.ت و دمی عمیق گرفت و بعدشم اروم پیشونی ی ملکه کوچولوش رو بوسید
بعد بهش خیره شد
خیلی زیبا بود
پوست سفید صاف
چشمای درشت و کشیده
دماغی کوچولو که مناسب فرم صورت ا.ت بود و درنهایت لب های قلوه ای و کوچیک ا.ت
لبهاش خیلی وسوسه انگیز بود دلش میخواست اولین بوسه ی دخترک رو وقتی داشته باشع که دخترک کامل عاشقش باشه
و
بعدشم رفت پایین پیش جین
یونگی : ممنون هیونگ
جین : خواهش میکنم حالا این دختر و برای چی میخوای
یونگی : خب امممم راستش
جین : راستش چی
یونگی : راستش من ا.ت رو دوست دارم
که همون موقع کوک و بچها سرو کلشون از بین دیوارا پیداشد و باعث وحشت یونگی شد
کوک : وایی خدا تو بالاخره اعتراف کزدی
یونگی : ایییی درد پسری پدصگ داشتم سکته میکردما
تهیونگ : خب کافیه ا.ت این فیلم رو ببینه
یونگی : چی ا.ت
نامجون : خب ارع
یونگی : من اونو دزدیدم پس فعلا یکم قرارع جفتک بندازع تا وقتی که یکم نرم بشه زیاد مونده
بادیگار : ارباب اینم بقیه ی اطلاعات خانم پارک
یونگی : خب کارت خوب بود درضمن ممنونم
و بادیگارد بعد از ادای احترام رفت
جیهوپ : خب دربارع ی چی اطلاعات میخواستی
یونگی : درباره ی اخلاقش هوف اینجا نوشته مهربونه کیوته از اینکه کسی بهش زور بگه بدش میاد اگه کسی توی خواب مزاحمش بشه فردا توی بهشت با مسیح داره غذا میخوره و اینکه نباید عصبانی بشه چون اگه عصبانی بشه دیگه هیچی جلودارش نیست
ساعت ۱۰ صبح فردا
از زبان ادمین
جین ا.ت رو برد عمارت و وقتی در عمارت باز شد یونگی مثل جت از روی کاناپه بلند شد و اومد کنار جین و ا.ت رو از جین گرفت و گفت : جین همینجا بشین تا بیام
جین : باشه
یونگی ا.ت رو بغل گرفت و رفت توی اتاقی که برای فرشته کوچولوش اماده کرده بود اروم جسم سبک دلبرکش رو روی تخت گذاشت سر ش رو برد توی گردن ا.ت و دمی عمیق گرفت و بعدشم اروم پیشونی ی ملکه کوچولوش رو بوسید
بعد بهش خیره شد
خیلی زیبا بود
پوست سفید صاف
چشمای درشت و کشیده
دماغی کوچولو که مناسب فرم صورت ا.ت بود و درنهایت لب های قلوه ای و کوچیک ا.ت
لبهاش خیلی وسوسه انگیز بود دلش میخواست اولین بوسه ی دخترک رو وقتی داشته باشع که دخترک کامل عاشقش باشه
و
بعدشم رفت پایین پیش جین
یونگی : ممنون هیونگ
جین : خواهش میکنم حالا این دختر و برای چی میخوای
یونگی : خب امممم راستش
جین : راستش چی
یونگی : راستش من ا.ت رو دوست دارم
که همون موقع کوک و بچها سرو کلشون از بین دیوارا پیداشد و باعث وحشت یونگی شد
کوک : وایی خدا تو بالاخره اعتراف کزدی
یونگی : ایییی درد پسری پدصگ داشتم سکته میکردما
تهیونگ : خب کافیه ا.ت این فیلم رو ببینه
یونگی : چی ا.ت
نامجون : خب ارع
یونگی : من اونو دزدیدم پس فعلا یکم قرارع جفتک بندازع تا وقتی که یکم نرم بشه زیاد مونده
بادیگار : ارباب اینم بقیه ی اطلاعات خانم پارک
یونگی : خب کارت خوب بود درضمن ممنونم
و بادیگارد بعد از ادای احترام رفت
جیهوپ : خب دربارع ی چی اطلاعات میخواستی
یونگی : درباره ی اخلاقش هوف اینجا نوشته مهربونه کیوته از اینکه کسی بهش زور بگه بدش میاد اگه کسی توی خواب مزاحمش بشه فردا توی بهشت با مسیح داره غذا میخوره و اینکه نباید عصبانی بشه چون اگه عصبانی بشه دیگه هیچی جلودارش نیست
ساعت ۱۰ صبح فردا
۹.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.