تصادف عشق p1
من ا.ت هستم . پدرم یکی از شکرت های بزرگ کره تو زمینه ی مد و فشن و اداره میکنه . من ۲۴ سالمه و مدیر یکی از قسمت های شرکت هستم . صمیمی ترین دوستام هانا،سوهی،مینجی هستن تقریبا هفت سالی میشه که باهاشون دوستم
ا.ت ویو:
صبح ساعت ۸ از خواب بیدارشدم رفتم کارای مربوطه و انجام دادم میخواستم برم شرکت یه کت و شلوار اسپرت پوشیدم موهام و بالای سرم دم اسبی بستم یه آرایش کوچولو کردم و عطر مورد علاقم و برداشتم که گوشیم زنگ خورد دیدم هاناست
مکالمه بین هانا و ا.ت:
(علامت ا.ت +علامت هانا@ )
@ سلام خرمگس قشنگم
+چطوری خر من خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا دیگه زنگ میزنی؟
@ خوبم ، توکه میدونی تو شرکت خیلی سرم شلوغه
زنگ زدم بگم امروز دخترا میان عمارت ما توهم بیا
+او جدی حتما میام ساعت چند بیام؟
@ ساعت ۵ بیا
+ باشه فعلا باید برم شرکت بای
@ بای
گوشیم و توی کیفم گذاشتم و کیلید ماشینم و کیلید خونه و برداشتم رفتم سوار ماشینم شدم
حدودا ساعتهای ۹ رسیدم شرکت رفتم داخل و کارام و انجام دادم ساعت ۴ بود بلند شدم و از منشیم خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدن رفتم یه فروشگاه تا برای امشب یکم خوراکی بگیرم ، خوراکی های که میخواستم و خریدم و به سمت خونه ی هانا رفتم داشتم میرفتم پارک کنم که یهو با یه ماشین تصادف کردم
کوک ویو:
ساعت پنج بود داشتم از خونه میرفتم تا برم پیشه تهیونگ داشتم ماشینم و از پارکینگ عمارتی بیرون میبریم که با یه ماشین تصادف کردم چند دقیقه صبر کردم و بعد از ماشین پیاده شدم رفتم دیدم یه دختر که موهاش ریخته بود روی صورتش داره به سپر ماشینش نگاه میکنه با دستش موهاش و زد کنار خیلی خوشگل بود خیلی خیلی خوشگل برگشت سمتم با نگاهی پر از خشم و تعجب بهم نگاه میکرد
ا.ت ویو:
برگشتم سمتش جلوم یه مرد قدبلند خوش قیافه و خوشتیپ بود برای چند لحظه محوش بودم ولی به خودم اومدم و گفتم : مردک حواست هست ؟ عین آدم از پارکینگ بیا بیرون!(هیت نیست)
-ببخشید ولی من الان کار خیلی واجبی دارم حتما بعدا بهتون خسارت و میدم
دستش و برد سمت کتش و کارتش و گرفت سمتم
از دستش گرفتم
چی؟! جعون جونکوک این که شرکای شرکته پوزخندی زدم و کارتم و در آوردم سمتش گرفتم و گفتم: کیم ا.ت هستم دختر آقای کیم شما از شرکای شکرتمون هستید. حتما برای خسارت مزاحمتون میشم نگران نباشید
کوک ویو:
از شرکامه؟ جالب شد
سوار ماشینش شد و ماشینش و پارک کرد از ماشین پیاده شد و بدون نگاه کردن بهم رفت سمت خونه آقای لی دختر آقای لی بیرون اومد رفت بغل ا.ت داشتم نگاهشون میکردم اینطور که به نظر میرسه از دوستاشه
ا.ت ویو
رفتم پیش هانا که هانا به اون مرده سلام کرد اونم فقط سر تکون داد چه از خود راضی رفتیم داخل کل شب پیش دخترا بودم دیگه ساعت ۱۰ بود از دخترا خداحافظی کردم و رفتم خونه همش فکرم سمت اون مرده جعون بود چراش و نمیدونم (من میدونم عاشق شدی)همینجوری تو فکر اون بودم که خوابم برد
.
.
.
سلام من کایلی ام فیکام و تازه شروع کردم امیدوارم خوشتون بیاد 🫧🎀
#فیکشن #کوک #تصادف_عشق
ا.ت ویو:
صبح ساعت ۸ از خواب بیدارشدم رفتم کارای مربوطه و انجام دادم میخواستم برم شرکت یه کت و شلوار اسپرت پوشیدم موهام و بالای سرم دم اسبی بستم یه آرایش کوچولو کردم و عطر مورد علاقم و برداشتم که گوشیم زنگ خورد دیدم هاناست
مکالمه بین هانا و ا.ت:
(علامت ا.ت +علامت هانا@ )
@ سلام خرمگس قشنگم
+چطوری خر من خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا دیگه زنگ میزنی؟
@ خوبم ، توکه میدونی تو شرکت خیلی سرم شلوغه
زنگ زدم بگم امروز دخترا میان عمارت ما توهم بیا
+او جدی حتما میام ساعت چند بیام؟
@ ساعت ۵ بیا
+ باشه فعلا باید برم شرکت بای
@ بای
گوشیم و توی کیفم گذاشتم و کیلید ماشینم و کیلید خونه و برداشتم رفتم سوار ماشینم شدم
حدودا ساعتهای ۹ رسیدم شرکت رفتم داخل و کارام و انجام دادم ساعت ۴ بود بلند شدم و از منشیم خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدن رفتم یه فروشگاه تا برای امشب یکم خوراکی بگیرم ، خوراکی های که میخواستم و خریدم و به سمت خونه ی هانا رفتم داشتم میرفتم پارک کنم که یهو با یه ماشین تصادف کردم
کوک ویو:
ساعت پنج بود داشتم از خونه میرفتم تا برم پیشه تهیونگ داشتم ماشینم و از پارکینگ عمارتی بیرون میبریم که با یه ماشین تصادف کردم چند دقیقه صبر کردم و بعد از ماشین پیاده شدم رفتم دیدم یه دختر که موهاش ریخته بود روی صورتش داره به سپر ماشینش نگاه میکنه با دستش موهاش و زد کنار خیلی خوشگل بود خیلی خیلی خوشگل برگشت سمتم با نگاهی پر از خشم و تعجب بهم نگاه میکرد
ا.ت ویو:
برگشتم سمتش جلوم یه مرد قدبلند خوش قیافه و خوشتیپ بود برای چند لحظه محوش بودم ولی به خودم اومدم و گفتم : مردک حواست هست ؟ عین آدم از پارکینگ بیا بیرون!(هیت نیست)
-ببخشید ولی من الان کار خیلی واجبی دارم حتما بعدا بهتون خسارت و میدم
دستش و برد سمت کتش و کارتش و گرفت سمتم
از دستش گرفتم
چی؟! جعون جونکوک این که شرکای شرکته پوزخندی زدم و کارتم و در آوردم سمتش گرفتم و گفتم: کیم ا.ت هستم دختر آقای کیم شما از شرکای شکرتمون هستید. حتما برای خسارت مزاحمتون میشم نگران نباشید
کوک ویو:
از شرکامه؟ جالب شد
سوار ماشینش شد و ماشینش و پارک کرد از ماشین پیاده شد و بدون نگاه کردن بهم رفت سمت خونه آقای لی دختر آقای لی بیرون اومد رفت بغل ا.ت داشتم نگاهشون میکردم اینطور که به نظر میرسه از دوستاشه
ا.ت ویو
رفتم پیش هانا که هانا به اون مرده سلام کرد اونم فقط سر تکون داد چه از خود راضی رفتیم داخل کل شب پیش دخترا بودم دیگه ساعت ۱۰ بود از دخترا خداحافظی کردم و رفتم خونه همش فکرم سمت اون مرده جعون بود چراش و نمیدونم (من میدونم عاشق شدی)همینجوری تو فکر اون بودم که خوابم برد
.
.
.
سلام من کایلی ام فیکام و تازه شروع کردم امیدوارم خوشتون بیاد 🫧🎀
#فیکشن #کوک #تصادف_عشق
۱.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.