قسمت اسمات پارت ۹
قسمت اسمات پارت ۹
اگر کسی دوست نداره این تیکه رو کلا نخون من برای یسری ها که دوست دارن گذاشتم
ویوات
دستم و کشید و منو انداخت رو تخت و گفت
شوگا: از امروز به بعد تو برای منی
ات: چی آقای مین تو رو خدا ولم کن
آمد روم و دستامو بست شروع کرد به پاره کردن لباسام تقریبا لخت بودم فقط بیکینی تنم بود فقط داشتم گریه میکردم
ویو شوگا
اصن نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط اون لحظه می خواستم این کار و بکنم وقتی لباساشو پاره کردم بدن نرم و سفیدش نمایان شد دستم و روی بدنش کشیدم
ات: آقای مین تو رو خدا ولم
شوگا: مگه نگفتم منو شوگا صدا کن
ات: باشه باشه شوگا تو رو خدا ولم کن
شوگا: دیگه دیر شده نمی تونم کاری کنم
شروع کرد روی گردم کیس مارک گذاشتن جوری گردنم و می خورد که دردش توی کل بدنم می پیچید رفت سمت س..ی..ن..ه..هام دلم نمی خواست این اتفاق بیوفته هر چقدر جیغ میزدم و گریه میکردم کسی صدامو نمیشنید خودشم که اهمیت نمیداد یکی از س..ی..ن..ه..هامو با دستش میمالید و اون یکی میخورد انقدر دردم گرفته که تمام بدنم شبیه بادمجون شده بود بعد از چند دقیقه شروع کرد در آوردم لباس زیرم تا می تونستم دست و پا زدم ولی انقدر محک دست و پاهام و بسته بود که باز نمیشد شلوار و لباس زیر خودشم در آورد و یدفعه ای واردم کرد انقدر درد داشتم که بی هوش شدم
ویو شوگا
شروع کردم تند تند توش تلمبه زدن که نگاهم بهش افتاد انگار از درد بی هوش شده بود گفتم شاید داره بازی در میاره اهمیت ندادم و به کارم ادامه دادم تا جایی که خسته شدم ( اهم اهم منظورش ا...ر...ض بقیشو خودتون میدونین دیگه) کنارش دراز کشیدم به تخت نگاه کردم کل تخت خونی بود ات و بغلم کردم و در گوشش گفتم
شوگا: تو دیگه مال منی دختر کوچولو
تموم شد امید وارم دوست داشته باشید😶🌟
اگر کسی دوست نداره این تیکه رو کلا نخون من برای یسری ها که دوست دارن گذاشتم
ویوات
دستم و کشید و منو انداخت رو تخت و گفت
شوگا: از امروز به بعد تو برای منی
ات: چی آقای مین تو رو خدا ولم کن
آمد روم و دستامو بست شروع کرد به پاره کردن لباسام تقریبا لخت بودم فقط بیکینی تنم بود فقط داشتم گریه میکردم
ویو شوگا
اصن نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط اون لحظه می خواستم این کار و بکنم وقتی لباساشو پاره کردم بدن نرم و سفیدش نمایان شد دستم و روی بدنش کشیدم
ات: آقای مین تو رو خدا ولم
شوگا: مگه نگفتم منو شوگا صدا کن
ات: باشه باشه شوگا تو رو خدا ولم کن
شوگا: دیگه دیر شده نمی تونم کاری کنم
شروع کرد روی گردم کیس مارک گذاشتن جوری گردنم و می خورد که دردش توی کل بدنم می پیچید رفت سمت س..ی..ن..ه..هام دلم نمی خواست این اتفاق بیوفته هر چقدر جیغ میزدم و گریه میکردم کسی صدامو نمیشنید خودشم که اهمیت نمیداد یکی از س..ی..ن..ه..هامو با دستش میمالید و اون یکی میخورد انقدر دردم گرفته که تمام بدنم شبیه بادمجون شده بود بعد از چند دقیقه شروع کرد در آوردم لباس زیرم تا می تونستم دست و پا زدم ولی انقدر محک دست و پاهام و بسته بود که باز نمیشد شلوار و لباس زیر خودشم در آورد و یدفعه ای واردم کرد انقدر درد داشتم که بی هوش شدم
ویو شوگا
شروع کردم تند تند توش تلمبه زدن که نگاهم بهش افتاد انگار از درد بی هوش شده بود گفتم شاید داره بازی در میاره اهمیت ندادم و به کارم ادامه دادم تا جایی که خسته شدم ( اهم اهم منظورش ا...ر...ض بقیشو خودتون میدونین دیگه) کنارش دراز کشیدم به تخت نگاه کردم کل تخت خونی بود ات و بغلم کردم و در گوشش گفتم
شوگا: تو دیگه مال منی دختر کوچولو
تموم شد امید وارم دوست داشته باشید😶🌟
۱۱.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.