پارت ۸۲ (برادر خونده)
از جام بلند شدمو به سمت اتاقی که سورا توش بود رفتم نمی تونستم نزدیکش بشم تنها کاری که می تونستم بکنم دیدنش از پشت شیشه ها بود مامانم اومده بود با دیدن سورا و شنیدن اتفاقاتی که افتاده بود حالش بد شده بودو گریه میکرد میگفت باید بهش میگفتم که سورا پیدا شده کاری نمی تونستم بکنم همه چیو بهش گفتم اینکه سورا دست عموی ناتنیش افتاده بودو مجبور بود از مادور بمونه برای تهدیدی که شده بود از زبان سانی : نگرانو مضطرب تماسو قطع کردم سورا پیداش شده بود اشکام از شنیدن این خبر رو گونه هام جاری شده بود ولی میگن حالش خوب نیست یعنی چه اتفاقی براش افتاده باید برم پیشش خیلی سریع لباسامو پوشیدمو از خونه زدم بیرون بیمارستانی که ادرسشو داده بودن زیاد دور نبود خیلی زود به اونجا رسیدم از این خوشحال بودم که سورا پیداش شده ولی نگران بودم از اینکه گفتن حالش خوب نیست نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده ولی امیدوارم چیزینباشه نکنه اون دیوونه بلایی سر خودش اورده باشه ذهنم پراز سوالای مزخرف بود وارد بیمارستان شدم از پذیرش بیمارستان راجب سورا سوال کردم اونم اتاقشو بهم نشون داد نزدیک اتاقش بودم از دور جونگ کوک و خاله رو میدیدم نزدیک تر شدم از چیزی که دیده بودم سرجام میخکوب موندم تو شوک بود فکر نمیکردم حالش اینقدر بد باشه که تو بخش مراقب های ویژه باشه با دیدن چهر ه اش که اروم خوابیده بود از پشت شیشه اروم اشک میریختم چرا اینقدر دم و دستگاه بهش وصله اون نباید تو این روز باشه نباید این اتفاق براش می افتاد نه اون نباید با این حال بر میگشت زیر لب اروم گفتم چه بلایی سرش اومده برگشتم سمت جونگ کوک و خاله تو چشمای جونگ کوک خیره شدم چهره اش خیلی ناراحت و خسته بود چشماش گود شده بود معلوم بود خیلی گریه کرده با بغض گفتم :چه بلایی سرش اومده جونگ کوک چیزی نگفت دوباره سوالمو تکرار کردم _چه بلایی سر سورا اومده چرا تو اون اتاق لنتی بیهوشه بهم بگو
کنترل اعصبام دست خودم نبود حرف اخرمو سرش داد زدم با این حال جونگ کوک بازم چیزی نگفت اینبار خاله نزدیکم اومد با چشمایی که خیس اشک بود گفت: سورا تیر خورده اروم باش سانی بریده بریده گفتم:امکان نداره برای چی خاله اروم بغلم کرد تو اغوشش اروم گریه میکردم سورا خیلی نامردی چرا باید اونجوری میرفتیو با این حال برمیگشتی تموم روزو تو بیمارستان پیش سورا موندم جونگ کوک تموم اون ساعتو بدون هیچ استراحتی و غذایی روی صندلی کنار اتاق سورا نشسته بود و به اتاقی که سورا توش بود خیره شده بود بعد از شنیدن همه اتفاقایی که افتاده بود دلم میخواست اون سانگ جوی لنتیو رو خودم با دستای خودم خفش کنم چطور تونسته همچین آدمه پستی باشه جونگ کوک و سورا خیلی سختی کشیدن اونا هر بار خواستن باهم باشن اتفاقاتی مانعشون شده بعد از تقریبا یه ساعتی با اومدن هیونینگ کای تعجب کردم عصبانی بود با اخم جدی نزدیک جونگ کوک رفت عصبی روبه روی جونگ کوک قرار گرفته بود زیر لب چیزی گفت که نتونستم بفهمم نزدیکشون شدم میترسیدم اونطور که از قیافه ی کای معلوم بود انگار میخواست درگیری درست کنه جونگ کوک هیچ واکنشی به رفتار کای نداشت کای:چیکار کردی باهاش چرا سورا به این روز افتاده حرف اخرشو عصبی داد زد با ترس نگاش کردمو گفتم:داد نزن اینجا بیمارستانه جونگ کوک چیزی نگفت کای دوباره حرفشو تکرار کرد جونگ کوک: همه چی معلومه
کنترل اعصبام دست خودم نبود حرف اخرمو سرش داد زدم با این حال جونگ کوک بازم چیزی نگفت اینبار خاله نزدیکم اومد با چشمایی که خیس اشک بود گفت: سورا تیر خورده اروم باش سانی بریده بریده گفتم:امکان نداره برای چی خاله اروم بغلم کرد تو اغوشش اروم گریه میکردم سورا خیلی نامردی چرا باید اونجوری میرفتیو با این حال برمیگشتی تموم روزو تو بیمارستان پیش سورا موندم جونگ کوک تموم اون ساعتو بدون هیچ استراحتی و غذایی روی صندلی کنار اتاق سورا نشسته بود و به اتاقی که سورا توش بود خیره شده بود بعد از شنیدن همه اتفاقایی که افتاده بود دلم میخواست اون سانگ جوی لنتیو رو خودم با دستای خودم خفش کنم چطور تونسته همچین آدمه پستی باشه جونگ کوک و سورا خیلی سختی کشیدن اونا هر بار خواستن باهم باشن اتفاقاتی مانعشون شده بعد از تقریبا یه ساعتی با اومدن هیونینگ کای تعجب کردم عصبانی بود با اخم جدی نزدیک جونگ کوک رفت عصبی روبه روی جونگ کوک قرار گرفته بود زیر لب چیزی گفت که نتونستم بفهمم نزدیکشون شدم میترسیدم اونطور که از قیافه ی کای معلوم بود انگار میخواست درگیری درست کنه جونگ کوک هیچ واکنشی به رفتار کای نداشت کای:چیکار کردی باهاش چرا سورا به این روز افتاده حرف اخرشو عصبی داد زد با ترس نگاش کردمو گفتم:داد نزن اینجا بیمارستانه جونگ کوک چیزی نگفت کای دوباره حرفشو تکرار کرد جونگ کوک: همه چی معلومه
۱۰۷.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.