رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۴۷
ترانه
دودل مونده بودم چیکار کنم نگاهی به لباس خواب صورتیم انداختم و بلاخره گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم
یه بوق دو بوق سه بوق یعنی جوابمو نمیده!؟
منصرف سدم و خواستم قطعش کنم که صدای آروم و قشنگش پیچید تو گوشی : جانم ترانه
نمیدونستم چی بگم ! اصلا چرا زنگ زدم این دلخوری و چجوری تموم کنم! نفس عمیقی کشیدم و بازم سوال تکراری و مسخره این چند وقت
_ کجایی!؟
شروین: تو راهم دارم میام خونه
_ من د...یعنی خواستم بگم که منتظ...چیزه
شروین: چرا دست دست میکنی حرفتو بزن پرنسس
تو هیچ وضعیتی عم دست از مهربون بودنش برنمیداشت و این منو بیشتر اذیت میکرد با رفتار اخیرمون بلاخره دل به دریا زدم و با بغض گفتم
_ چجوری دلت تنگ نمیشه از دیشب نیومدی تا الان؟!
و نتونستم منتظر جواب بمونم و قطع کردم اشکم در اومد میدونستم بیشتر این ساعاتو بیمارستانه اما قبلا بیشتر از همه چی میزد و میومد پیش من تقصیر منم هست اما نمیخوام و نمیتونم اینجوری
وایساده بودم پشت اوپن آشپزخونه و گریه میکردم بدجوریم بغض کرده بودم با صدای پا اشکامو پس زدم و نفس عمیقی کشیدم چجوری تمومش کنم؟! الان من چی بگم بهش؟! قبل از اینکه من کاری انجام بدم خودش با بغل کردنم کارمو راحت تر کرد دستاشو محکم دورم حلقه کرده بود: عشق خوشگل من چرا باید اینجوری گریه کنه؟! تقصیر منه نه؟! ببخشید پرنسسم یه مدتیه اعصابم خورده و حالم بده اما توعم بجای اروم کردنم فقط دردمو بیشتر کردی
_ معذرت میخوام
شروین: و اینکه مگه میشه دلم تنگ نشه برات و تورونخوام؟! این محال ترین چیز ممکن تو دنیای منه
برم گردوند سمت خودش دستشو گذاشت زیر چونه م : چشاشو ببین توروخدا چیکار کرده با خودش
اشکامو کاملا پاک کردو بغلم کرد بازم یه چند مین که گذشت و آروم تر شدم اومدم عقب نذاشت یه ذرم تکون بخورمو محکم منو گرفته بود : میشه تمومش کنم این دل تنگیو؟
خیلی نیاز دارم بهت هر لحظه بیشتر از همیشه الانم بدتر از هر موقعی میخوامت و میدونم که فقط تو میتونی وسط همه این مسخره بازیا و گرفتاریا حالمو خوب کنی
لبامو گذاشتم روی گردنش سرمو آوردم عقب که مصادف شد با بوسیدن لبام توسط شروین یه دستش رو سینم بودو لباشو برد سمت گردنم و میمکید دستشو آروم فشار داد اهی کشیدم مصمم تر به کارش ادامه میداد روی چونه مو بوسید لبمو بهم فشار دادم ک جیغ نزنم ولی داشتم دیوونه میشدم
بند لباسمو از یه طرف داد پایین و دستشو بدون مانع گذاشت رو سینم و مالید...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #جذاب #زیبا #بینظیر #قشنگ #شیک
ترانه
دودل مونده بودم چیکار کنم نگاهی به لباس خواب صورتیم انداختم و بلاخره گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم
یه بوق دو بوق سه بوق یعنی جوابمو نمیده!؟
منصرف سدم و خواستم قطعش کنم که صدای آروم و قشنگش پیچید تو گوشی : جانم ترانه
نمیدونستم چی بگم ! اصلا چرا زنگ زدم این دلخوری و چجوری تموم کنم! نفس عمیقی کشیدم و بازم سوال تکراری و مسخره این چند وقت
_ کجایی!؟
شروین: تو راهم دارم میام خونه
_ من د...یعنی خواستم بگم که منتظ...چیزه
شروین: چرا دست دست میکنی حرفتو بزن پرنسس
تو هیچ وضعیتی عم دست از مهربون بودنش برنمیداشت و این منو بیشتر اذیت میکرد با رفتار اخیرمون بلاخره دل به دریا زدم و با بغض گفتم
_ چجوری دلت تنگ نمیشه از دیشب نیومدی تا الان؟!
و نتونستم منتظر جواب بمونم و قطع کردم اشکم در اومد میدونستم بیشتر این ساعاتو بیمارستانه اما قبلا بیشتر از همه چی میزد و میومد پیش من تقصیر منم هست اما نمیخوام و نمیتونم اینجوری
وایساده بودم پشت اوپن آشپزخونه و گریه میکردم بدجوریم بغض کرده بودم با صدای پا اشکامو پس زدم و نفس عمیقی کشیدم چجوری تمومش کنم؟! الان من چی بگم بهش؟! قبل از اینکه من کاری انجام بدم خودش با بغل کردنم کارمو راحت تر کرد دستاشو محکم دورم حلقه کرده بود: عشق خوشگل من چرا باید اینجوری گریه کنه؟! تقصیر منه نه؟! ببخشید پرنسسم یه مدتیه اعصابم خورده و حالم بده اما توعم بجای اروم کردنم فقط دردمو بیشتر کردی
_ معذرت میخوام
شروین: و اینکه مگه میشه دلم تنگ نشه برات و تورونخوام؟! این محال ترین چیز ممکن تو دنیای منه
برم گردوند سمت خودش دستشو گذاشت زیر چونه م : چشاشو ببین توروخدا چیکار کرده با خودش
اشکامو کاملا پاک کردو بغلم کرد بازم یه چند مین که گذشت و آروم تر شدم اومدم عقب نذاشت یه ذرم تکون بخورمو محکم منو گرفته بود : میشه تمومش کنم این دل تنگیو؟
خیلی نیاز دارم بهت هر لحظه بیشتر از همیشه الانم بدتر از هر موقعی میخوامت و میدونم که فقط تو میتونی وسط همه این مسخره بازیا و گرفتاریا حالمو خوب کنی
لبامو گذاشتم روی گردنش سرمو آوردم عقب که مصادف شد با بوسیدن لبام توسط شروین یه دستش رو سینم بودو لباشو برد سمت گردنم و میمکید دستشو آروم فشار داد اهی کشیدم مصمم تر به کارش ادامه میداد روی چونه مو بوسید لبمو بهم فشار دادم ک جیغ نزنم ولی داشتم دیوونه میشدم
بند لباسمو از یه طرف داد پایین و دستشو بدون مانع گذاشت رو سینم و مالید...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #جذاب #زیبا #بینظیر #قشنگ #شیک
۱۳.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.