bad girl p: 48
وسایلامونو چیدیم تو کمد هردوتامون ولو شدیم رو تخت ساعتمو نگا کردم ساعت9بود گوشیامونو از حالت پرواز دراووردیم دیدم باباو مامانم چنبار زنگ زدن
هانا: یاخدا چرا انقد زنگ زدن
کوک: کیا؟
هانا: مامان بابام
کوک: دقیقا
بهشون زنگ زدیم گفتیم رسیدیم
کوک: مردم از گرسنگی
هانا: منم، از سرویس هتل غذا سفارش بدیم؟
کوک: اوهوم
ویو هانا
پاشدم با تلفن هتل زنگ زدم غذا سفارش دادم رفتم دوباره دراز کشیدم روتخت
کوک: نمیخوای لباس عوض کنی؟
هانا: فعلا حوصله ندارم
کوک پاشد رف لباساشو عوض کرد اومد منم رفتم لباسامو عوض کردم غذا رو اووردن غذا رو گرفتیم نشستیم خوردیم
کوک: اخیش مردم از گرسنگی (دهن پر)
هانا: خیلی خوشمزس(دهن پر)
کوک: اوهوم
در زدن
هانا: من میرم
درو باز کردم که جیمین و ته و هیونجین بودن
هانا: چه مرگتونه؟
ته: پاشید بریم یکم پاریس رو بگردیم
کوکم اومد
کوک: چی شده باز؟
جیمین: شما کوچیکنر بزرگتر سرتون نمیشه؟
هانا، کوک: نع
هیونجین: هماهنگی رو برم
جیمین: میاید بریم یکم پاریسو بگردیم
هانا: پایه ام
کوک: منم پایه ام
هیونجین: خب پس دم در هتل منتظرتونیم
هانا: گمشین برین تا اماده شیم بیایم
کوک: همه میان؟
جیمین: ارع
رفتیم داخل نشستم ادامه غذامو خوردم کوک لباس عوض کرد(اسلاید 1)منم رفتم عوض کردم(اسلاید2) کلیدارو برداشتیم با گوشیامون و رفتیم دم در هتل بچه ها همه اونجا بودن
رفتیم پیششون
شوگا: بچه ها کدومتون رو گوشیش مترجم داره
ووجین: تا هانا هس مترجم واسه چیمونه؟
نامی: عالیه، بریم
هتل روبه رو برج ایفل بود طوری که پنجره رو باز میکردی برج ایفل رو به روت بود
سوجین: بچه ها ساعت10الان ساعت12برگردیم هتل
همه: اوکی
رفتیم تو خیابون ها میچرخیدیم و عکس میگرفتیم پاریس خیلی خوشگل بود یه مغازه شیرینی فروشی دیدیم
کوک: بریم ماکارون بخوریم؟
همه: ارع
رفتیم داخل مغازه ماکارون و چنتا شیرینی دیگه سفارش دادیم
پیشخدمت: بفرمایی سفارش هاتون(به فرانسوی)
هانا: ممنونم(فرانسوی)
یلیکس: چقد خوب فرانسوی حرف میزنی
سویون: لحجه فرانسوی هم داری
هانا: معلومه
سوهو: خیلی خوشمزس
سوآ: تا حالا ماکارون به این خوشمزگی نخوردم
سوجون: منم
نامی: ساعت12بچه ها بخورید بریم
همه: باشه
شیرینی هامونو خوردیم حساب کردیم زدیم بیرون از مغازه
کوک: هانا یه فروشگاه اونجاس بیا بریم شیرموز بخریم هوس کردم
هانا: بریم
یوهان: بازم میخواید شیرموز بخورید؟
هانا، کوک: ارععععع
کوک: شما برید تا ما بیایم
همه: باشه، رفتن ماهم رفتیم تو فروشگاه خیلی بزرگ بود سبد برداشتیم کلی شیرموز برداشتیم، پاستیل، شیرکاکائو هم چنتا برداشتیم، چیپس، اسنک، کیک شکلاتی، نوتلا، آلوچه و لواشک برداشتیم دوتا بستنی شکلاتی هم برداشتیم تو راه بخوریم حساب کردیم، یه نگاهی به دستامون کرد
فروشنده: خیلی بهم میاین(فرانسوی)
هانا: ممنون(فرانسوی)
اومدیم بیرون
کوک: چی داش یه ساعت بهت میگف
هانا: گف خیلی به هم میاین هستین
کوک: اها
دستامون پر بود کلی خوراکی گرفته بودیم بستنیامونو باز کردیم شرو به خوردن کردیم تارسیدیم به هتل رفتیم داخل اتاق وسایلارو گذاشتیم زمین رفتیم لباسامونو عوض کردیم نشستیم رو تخت ساعتو نگا کردم1بود مگه چقد تو فروشگاه بودیم لپ تاب با خودم اوورده بودم لپ تابو دراووردم گذاشتم ذو تخت کوک خوراکی هارو اوورد
هانا: کوک رفتیم شیرموز بگیریم کل مغازرو خریدیم
کوک: راس میگی
سریع شیرموز دراووردیم نی رو گذاشتم رو شیموز همینجوری که نی تو دهنم بود گفتم
هانا: فیلم چی ببینیم
کوک: ایدل بهشتی خوبه بنظرم
هانا: اوکی
خوراکی هارو باز کردیم هم فیلم میدیدیم هم خوراکی میخوردیم
پرش زمانی ساعت4صبح
دلمون درد گرفته بود از بس خندیدیم
کوک: بیا بخوابیم ساعت4صبحه
هانا: باشه
خوراکی هارو جمع کردیم لپ تاب هم برداشتم دراز کشیدیم رو تخت
هانا: بالشت فقط2هس؟
کوک: ارع
دستامو باز کردم
هانا: بیابغلم
کوک: واسه چی؟
هانا: شباباید یه چیزیو بغل کنم که خوابم ببره
کوک: هنوز این عادتتو ترک نکردینکردی
کوک اومد بغلم محکم بغلش کردم گرفتم خوابیدم
هانا: یاخدا چرا انقد زنگ زدن
کوک: کیا؟
هانا: مامان بابام
کوک: دقیقا
بهشون زنگ زدیم گفتیم رسیدیم
کوک: مردم از گرسنگی
هانا: منم، از سرویس هتل غذا سفارش بدیم؟
کوک: اوهوم
ویو هانا
پاشدم با تلفن هتل زنگ زدم غذا سفارش دادم رفتم دوباره دراز کشیدم روتخت
کوک: نمیخوای لباس عوض کنی؟
هانا: فعلا حوصله ندارم
کوک پاشد رف لباساشو عوض کرد اومد منم رفتم لباسامو عوض کردم غذا رو اووردن غذا رو گرفتیم نشستیم خوردیم
کوک: اخیش مردم از گرسنگی (دهن پر)
هانا: خیلی خوشمزس(دهن پر)
کوک: اوهوم
در زدن
هانا: من میرم
درو باز کردم که جیمین و ته و هیونجین بودن
هانا: چه مرگتونه؟
ته: پاشید بریم یکم پاریس رو بگردیم
کوکم اومد
کوک: چی شده باز؟
جیمین: شما کوچیکنر بزرگتر سرتون نمیشه؟
هانا، کوک: نع
هیونجین: هماهنگی رو برم
جیمین: میاید بریم یکم پاریسو بگردیم
هانا: پایه ام
کوک: منم پایه ام
هیونجین: خب پس دم در هتل منتظرتونیم
هانا: گمشین برین تا اماده شیم بیایم
کوک: همه میان؟
جیمین: ارع
رفتیم داخل نشستم ادامه غذامو خوردم کوک لباس عوض کرد(اسلاید 1)منم رفتم عوض کردم(اسلاید2) کلیدارو برداشتیم با گوشیامون و رفتیم دم در هتل بچه ها همه اونجا بودن
رفتیم پیششون
شوگا: بچه ها کدومتون رو گوشیش مترجم داره
ووجین: تا هانا هس مترجم واسه چیمونه؟
نامی: عالیه، بریم
هتل روبه رو برج ایفل بود طوری که پنجره رو باز میکردی برج ایفل رو به روت بود
سوجین: بچه ها ساعت10الان ساعت12برگردیم هتل
همه: اوکی
رفتیم تو خیابون ها میچرخیدیم و عکس میگرفتیم پاریس خیلی خوشگل بود یه مغازه شیرینی فروشی دیدیم
کوک: بریم ماکارون بخوریم؟
همه: ارع
رفتیم داخل مغازه ماکارون و چنتا شیرینی دیگه سفارش دادیم
پیشخدمت: بفرمایی سفارش هاتون(به فرانسوی)
هانا: ممنونم(فرانسوی)
یلیکس: چقد خوب فرانسوی حرف میزنی
سویون: لحجه فرانسوی هم داری
هانا: معلومه
سوهو: خیلی خوشمزس
سوآ: تا حالا ماکارون به این خوشمزگی نخوردم
سوجون: منم
نامی: ساعت12بچه ها بخورید بریم
همه: باشه
شیرینی هامونو خوردیم حساب کردیم زدیم بیرون از مغازه
کوک: هانا یه فروشگاه اونجاس بیا بریم شیرموز بخریم هوس کردم
هانا: بریم
یوهان: بازم میخواید شیرموز بخورید؟
هانا، کوک: ارععععع
کوک: شما برید تا ما بیایم
همه: باشه، رفتن ماهم رفتیم تو فروشگاه خیلی بزرگ بود سبد برداشتیم کلی شیرموز برداشتیم، پاستیل، شیرکاکائو هم چنتا برداشتیم، چیپس، اسنک، کیک شکلاتی، نوتلا، آلوچه و لواشک برداشتیم دوتا بستنی شکلاتی هم برداشتیم تو راه بخوریم حساب کردیم، یه نگاهی به دستامون کرد
فروشنده: خیلی بهم میاین(فرانسوی)
هانا: ممنون(فرانسوی)
اومدیم بیرون
کوک: چی داش یه ساعت بهت میگف
هانا: گف خیلی به هم میاین هستین
کوک: اها
دستامون پر بود کلی خوراکی گرفته بودیم بستنیامونو باز کردیم شرو به خوردن کردیم تارسیدیم به هتل رفتیم داخل اتاق وسایلارو گذاشتیم زمین رفتیم لباسامونو عوض کردیم نشستیم رو تخت ساعتو نگا کردم1بود مگه چقد تو فروشگاه بودیم لپ تاب با خودم اوورده بودم لپ تابو دراووردم گذاشتم ذو تخت کوک خوراکی هارو اوورد
هانا: کوک رفتیم شیرموز بگیریم کل مغازرو خریدیم
کوک: راس میگی
سریع شیرموز دراووردیم نی رو گذاشتم رو شیموز همینجوری که نی تو دهنم بود گفتم
هانا: فیلم چی ببینیم
کوک: ایدل بهشتی خوبه بنظرم
هانا: اوکی
خوراکی هارو باز کردیم هم فیلم میدیدیم هم خوراکی میخوردیم
پرش زمانی ساعت4صبح
دلمون درد گرفته بود از بس خندیدیم
کوک: بیا بخوابیم ساعت4صبحه
هانا: باشه
خوراکی هارو جمع کردیم لپ تاب هم برداشتم دراز کشیدیم رو تخت
هانا: بالشت فقط2هس؟
کوک: ارع
دستامو باز کردم
هانا: بیابغلم
کوک: واسه چی؟
هانا: شباباید یه چیزیو بغل کنم که خوابم ببره
کوک: هنوز این عادتتو ترک نکردینکردی
کوک اومد بغلم محکم بغلش کردم گرفتم خوابیدم
۱۴.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.