پارت چهارم.
پارت چهارم.
اون سو: مامان الان من چیکار کنم... من اون دفترو از وقتی که نه سالم بوده داشتم....... هق هق هق هق.....
دخترم حالا گریه نکن، یه جوری حالا پیداش میکنیم........
ههههه خخخخخخ
اون سو: مامان الان دقیقا چرا داری خنده میکنی تو این وضع؟......
دخترم خندم به این میگیره که الان هرکسی که داره اونو میخونه به تو میگه این چقدر دیوونه هست.....
اون سو: مامان ینی من دیوونم؟... اخه چرا..... از کجا معلوم به حقیقت پیدا نکنه؟....
دخترم تو از وقتی که نه سالت بوده گفتی به حقیقت پیدا میکنه تا الان که نوزده سالته...... الان که بزرگ شدی هم هنوز این رویای الکی تو ذهنت داری؟..... اخه کی معشوقه اش یه پری هست.... عزیزکم تو دیگه بزرگ شدی ووباید به این پی برده باشی که پری فقط تو قصه ها هست.......
اون سو: ینی این یه رویاست که بخوای کنار دریا زندگی کنی؟..... باشه از خیر پری گذشتم ولی دیگه دریا واقعیه......
اخه دخترم کدوم پسری میاد با تو کنار دریا زندگی کنه هوم؟
اون سو: ماماننننن.... هق هق هق..... نمیدونم..........
اون سو: فقط مامان جون ما باید حواسمون به فضای مجازی خیلی جمع باشه.... ممکنه اون کسی که این دفترو برداشته اونقدر عاقل باشه و عکسو بزاره، تا من بتونم دوباره دفترمو پیدا کنم.......
اخه دخترم کی بخاطر یه دفتر عکس میزاره........
اون سو: شاید اون ادم خوبی باشه و این کارو بکنه......
اون سو: ولی من مطمئنم رویام به حقیقت پیدا میکنه...... چون چندروز پیش به زنی فالمو گرفت...... اون حرف از دریا میزد.... از ساحل..... از معشوقه پری........
دخترم این چیزارو باور نکن.........
تهیونگ: مادر جان.... عکس دفترو گذاشتم تو صفحه مجازی.... به همه دوستام هم گفتم این عکسو همه جا پخش کنن.... شاید شاید اینطور بتونم پیداش کنم.....
اها.... امیدوارم پیدا بشه..... گناه داره دختره......
تهیونگ: اره درسته.............
تهیونگ: مامان جان من میرم جایی......... برمیگردم.....
پسرم این روزا زیاد میری بیرون.... کجا میری؟
تهیونگ: خ خب خب، با دوستام میرم بیرون...........
اها... مراقب خودت باش عزیزم.... خدافظ.......
تهیونگ: دارم یه کارایی میکنم.... ولی فعلا نمیخوام مامانم بفهمه، چون مث همیشه بهم میگه دیوونه، این رویا بازیا چیه خخخخ هههه..................
اون سو: مامان الان من چیکار کنم... من اون دفترو از وقتی که نه سالم بوده داشتم....... هق هق هق هق.....
دخترم حالا گریه نکن، یه جوری حالا پیداش میکنیم........
ههههه خخخخخخ
اون سو: مامان الان دقیقا چرا داری خنده میکنی تو این وضع؟......
دخترم خندم به این میگیره که الان هرکسی که داره اونو میخونه به تو میگه این چقدر دیوونه هست.....
اون سو: مامان ینی من دیوونم؟... اخه چرا..... از کجا معلوم به حقیقت پیدا نکنه؟....
دخترم تو از وقتی که نه سالت بوده گفتی به حقیقت پیدا میکنه تا الان که نوزده سالته...... الان که بزرگ شدی هم هنوز این رویای الکی تو ذهنت داری؟..... اخه کی معشوقه اش یه پری هست.... عزیزکم تو دیگه بزرگ شدی ووباید به این پی برده باشی که پری فقط تو قصه ها هست.......
اون سو: ینی این یه رویاست که بخوای کنار دریا زندگی کنی؟..... باشه از خیر پری گذشتم ولی دیگه دریا واقعیه......
اخه دخترم کدوم پسری میاد با تو کنار دریا زندگی کنه هوم؟
اون سو: ماماننننن.... هق هق هق..... نمیدونم..........
اون سو: فقط مامان جون ما باید حواسمون به فضای مجازی خیلی جمع باشه.... ممکنه اون کسی که این دفترو برداشته اونقدر عاقل باشه و عکسو بزاره، تا من بتونم دوباره دفترمو پیدا کنم.......
اخه دخترم کی بخاطر یه دفتر عکس میزاره........
اون سو: شاید اون ادم خوبی باشه و این کارو بکنه......
اون سو: ولی من مطمئنم رویام به حقیقت پیدا میکنه...... چون چندروز پیش به زنی فالمو گرفت...... اون حرف از دریا میزد.... از ساحل..... از معشوقه پری........
دخترم این چیزارو باور نکن.........
تهیونگ: مادر جان.... عکس دفترو گذاشتم تو صفحه مجازی.... به همه دوستام هم گفتم این عکسو همه جا پخش کنن.... شاید شاید اینطور بتونم پیداش کنم.....
اها.... امیدوارم پیدا بشه..... گناه داره دختره......
تهیونگ: اره درسته.............
تهیونگ: مامان جان من میرم جایی......... برمیگردم.....
پسرم این روزا زیاد میری بیرون.... کجا میری؟
تهیونگ: خ خب خب، با دوستام میرم بیرون...........
اها... مراقب خودت باش عزیزم.... خدافظ.......
تهیونگ: دارم یه کارایی میکنم.... ولی فعلا نمیخوام مامانم بفهمه، چون مث همیشه بهم میگه دیوونه، این رویا بازیا چیه خخخخ هههه..................
۳۳.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.