عشق و غرور p7
*****
ذوق زده به خیابون ها نگاه میکردم..خوشحال بودم ک اومدم شهر زندگی کنیم
با اینکه دل کندن از روستا برام سخت ولی الان ک اومدم شهر دوس دارم اینجا باشم
ماشین ایستاد و پیاده شدیم
یه ساختمون نقلی دو طبقه بود
_مثل ندید پدیدا نگاه نکن بیا تو
لب گزیدم و خجالت زده رفتم داخل....خونه مبله بود و طبقه دوم
_ از این به بعد قراره اینجا زندگی کنی
برگشتم سمتش
_ تنها؟؟مگه شما...
نزاشت جملمو کامل کنم و گفت:
_ نه من اینجا نمیمونم...برات یه حساب بانکی باز میکنم هر ماه برات پول میریزم درستم اینجا میتونی ادامه بدی یه شماره هم برات مینویسم کار ضروری داشتی بهم زنگ بزن...هر دیقه ور نداری زنگ بزنیا
بعد از اینکه شماره رو روی کاغذ نوشت رفت و من موندم و این خونه.
دو سال گذشت..یا دقیق تر بگم ۲۴ ماه و ۵ روز شده ک خانزاده منو ول کرده به حال خودم
تونستم تو این دو سال درسام رو فشرده بخونم و الان دو ماه ک میرم دانشگاه
با صدای سمیرا از فکر اومدم بیرون :
_ پرهام گفت تا ۵دیقع دیگه جلو دره
_ نه سمیرا دیگه مزاحم نمیشم داداشتم هست بده
کیفمو کشید:
_ لوس نشو بیا دیگه
_ یه سری کار مار تو دانشگاه دارم تو برو
بلاخره کوتاه اومد:
_باشه فعلا
سمیرا تنها دوستم تو دانشگاه بود..کسی بود ک باهاش میتونم غم هامو فراموش کنم
داشتم از راهرو خارج میشدم ک کسی صدام زد:
_ گیسیا خانم؟؟
اخمو برگشتم عقب اسمش سامان بود فامیلیشو یادم نمیاد فقط یادمه همونیه ک سمیرا مدام میگه چشمش دنبالمه
_اقای محترم من فامیلی دارم نیاید تو داشنگاه منو به اسم صدا بزنید
لباسشو مرتب کرد و گفت:
_ میشه چند دیقه وقتتون رو بگیرم
نگاهی به ساعتم انداختم وای اگه دیر برسم اتوبوس میره
_ ببخشید من دیرم شده میشه ایشالا برای یه وقت دیگه
ذوق زده به خیابون ها نگاه میکردم..خوشحال بودم ک اومدم شهر زندگی کنیم
با اینکه دل کندن از روستا برام سخت ولی الان ک اومدم شهر دوس دارم اینجا باشم
ماشین ایستاد و پیاده شدیم
یه ساختمون نقلی دو طبقه بود
_مثل ندید پدیدا نگاه نکن بیا تو
لب گزیدم و خجالت زده رفتم داخل....خونه مبله بود و طبقه دوم
_ از این به بعد قراره اینجا زندگی کنی
برگشتم سمتش
_ تنها؟؟مگه شما...
نزاشت جملمو کامل کنم و گفت:
_ نه من اینجا نمیمونم...برات یه حساب بانکی باز میکنم هر ماه برات پول میریزم درستم اینجا میتونی ادامه بدی یه شماره هم برات مینویسم کار ضروری داشتی بهم زنگ بزن...هر دیقه ور نداری زنگ بزنیا
بعد از اینکه شماره رو روی کاغذ نوشت رفت و من موندم و این خونه.
دو سال گذشت..یا دقیق تر بگم ۲۴ ماه و ۵ روز شده ک خانزاده منو ول کرده به حال خودم
تونستم تو این دو سال درسام رو فشرده بخونم و الان دو ماه ک میرم دانشگاه
با صدای سمیرا از فکر اومدم بیرون :
_ پرهام گفت تا ۵دیقع دیگه جلو دره
_ نه سمیرا دیگه مزاحم نمیشم داداشتم هست بده
کیفمو کشید:
_ لوس نشو بیا دیگه
_ یه سری کار مار تو دانشگاه دارم تو برو
بلاخره کوتاه اومد:
_باشه فعلا
سمیرا تنها دوستم تو دانشگاه بود..کسی بود ک باهاش میتونم غم هامو فراموش کنم
داشتم از راهرو خارج میشدم ک کسی صدام زد:
_ گیسیا خانم؟؟
اخمو برگشتم عقب اسمش سامان بود فامیلیشو یادم نمیاد فقط یادمه همونیه ک سمیرا مدام میگه چشمش دنبالمه
_اقای محترم من فامیلی دارم نیاید تو داشنگاه منو به اسم صدا بزنید
لباسشو مرتب کرد و گفت:
_ میشه چند دیقه وقتتون رو بگیرم
نگاهی به ساعتم انداختم وای اگه دیر برسم اتوبوس میره
_ ببخشید من دیرم شده میشه ایشالا برای یه وقت دیگه
۱۱.۹k
۰۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.